انارک نیوز - بوستان سعدی حکایت کنند از جفاگستری/ که فرماندهی داشت بر کشوری در ایام او روز مردم چو شام/ شب از بیم او خواب مردم حرام همه روز نیکان از او در بلا/ به شب دست پاکان از او بر دعا گروهی بر شیخ آن روزگار/ ز دست ستمگر گرفتند زار که ای پیر دانای فرخندهرای/ بگوی این جوان را بترس از خدای همی تا برآید به تدبیر کار/ مدارای دشمن به از کارزار چو نتوان عدو را به قوت شکست/ به نعمت بباید درِ فتنه بست چو دستی نشاید گزیدن، ببوس/ که با غالبان چاره زرق است و لوس به تدبیر رستم درآید به بند/ که اسفندیارش نجست از کمند عدو را به فرصت توان کند پوست/ پس او را مدارا چنان کن که دوست حذر کن ز پیکار کمتر کسی/ که از قطره سیلاب دیدم بسی مزن تا توانی بر ابرو گره/ که دشمن اگرچه زبون، دوست به مزن با سپاهی ز خود بیشتر/ که نتوان زد انگشت بر نیشتر وگر زو تواناتری در نبرد/ نه مردیست بر ناتوان زور کرد اگر پیل زوری وگر شیر چنگ/ به نزدیک من صلح بهتر که جنگ که گر وی ببند در کارزار/ تو را قدر و هیبت شود یک هزار ور او پای جنگ آورد در رکاب/ نخواهد به حشر از تو داور حساب چون دشمن به عجز اندر آمد ز در/ نباید که پرخاش جویی دگر چو زنهار خواهد کرم پیشه کن/ ببخشای و از مکرش اندیشه کن مترس از جوانان شمشیرزن/ حذر کن ز پیران بسیار فن جوانان پیلافکن شیرگیر/ ندانند دستان روباه پیر خرمند باشد جهاندیده مرد/ که بسیار گرم آزمودهست و سرد