انارک نیوز - خاطره زیر را از آقای حسن کافی داریم: یادمه بچگی هام وقتی می رفتیم قبرستون، تمام سعیمو می کردم تا پاهام رو نذارم روی قبرا! تا روی یکیشون پام می رفت، جیگرم آتیش می گرفت، چشامو می بستم، زودی تو دلم براش فاتحه می فرستادم. چند سال گذشت.. من بزرگتر .. مرده ها بیشتر.. قدیمی ها پوسیده تر.. جدیدی ها با سنگ شکیل تر. نمی دونم امروز روی چندتا قبر پام رفت، برای چندتا یادم رفت فاتحه بفرستم اما راستش، امروز یه چیزی فهمیدم ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم، این روزها چقدر راحت، روی زنده ها و احساس ها پا می ذاریم. کاش همون بچه می موندیم کاش..