21
شنبه, دسامبر
شنبه, ۰۱ دی ۱۴۰۳

خیام نیشابوری

در دایره ای کآمدن و رفتن ماست /  آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست   /   کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
*******
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت   /   کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند   /   زان روی که هست کس نمی داند گفت
*******
اجزای پیاله ای که در هم پیوست   /   بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سروپای نازنین ار سردست   /   بر مهر که پیوست و به نام که شکست؟
*******
دارنده چو ترکیب طبایع آراست   /   از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود   /   ور نیک نیامد این صور عیب کراست؟
*******
هر ذره که بر روی زمینی بـوده است   /    حورشیدرخی، زهره جبینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان   /   کانهم رخ و زلف نازنینی بوده است
*******
ای پیر خردمند پگه تر برخیز   /   آن کودک خاک بیز را بنگر تیز
پندش ده و گو که نرم نرمک می بیز   /   مغز سر کیقباد و چشم پرویز
*******
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست   /    برخیز و به جام باده کن عزم درست
این سبزه که امروز تماشاگه تست   /   فردا همه از خاک تو برخواهدرست
*******
می‌خور که فلک بهر هلاک من و تو   /   قصدی دارد به جان پاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن می خور   /   کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
*******
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی   /   سرمست بدم که کردم این عیاشی
با من به زبان حال می گفت سبو   /   من چون تو بدم، تو نیز چون من باشی
*******
وقت سحر است، خیز ای مایه ی ناز   /   نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که به جایند نپایند بسی   /   و آنها که شدند کس نمی آید باز
*******
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست   /   برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست   /   فردا همه از خاک تو برخواهد رست
*******
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم   /   پس بی می و معشوق خطایی است عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم   /   چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
*******
ایّام زمانه از کسی دارد ننگ   /   کاو در غم ایّام نشیند دلتنگ
می خور تو در آبگینه با ناله ی چنگ   /   زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
*******
ای آنکه نتیجه‌ی چهار و هفتی   /   وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم   /   باز آمدنت نیست چو رفتی، رفتی
*******
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد   /   خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار من و تو چنان که رای من و تست   /   از موم به دست خویش هم نتوان کرد
*******
یک قطره ی آب بود و با دریا شد   /   یک ذرّه خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟   /   آمد مگسی پدید و ناپیدا شد