یغما » تیر 1355 - شماره 334 / پایگاه مجلات تخصصی نور / محمد تقی سیاه پوش
انارک قریه ای است در کویر مرکزی ایران،که در حدود چهل و پنج کیلومتری مشرق نائین واقع شده و مانند همه آبادیهای کویری از جهات عدیده جالب و شایان مطالعه میباشد. مثلا این یک سؤال بسیار مهمی است که آیا حدود انارک همیشه مانند امروز خشک و بی آب بوده و یا در گذشتهء نه چندان دور رطوبت بیشتری داشته است؟همچنین است مسئله قدمت این آبادی که مسلما با مسئله آب و هوا بی ارتباط نیست و خصوصیات لهجه، فولکلور، معتقدات و مراسم محلی.
انارک در وسط یک ناحیهء معدنخیز کویر واقع شده و نگارنده از آذرماه سال 1316 شمسی قریب دو سال به عنوان شیمیست در آنجا کار میکردم. از بدو ورود این قریه را از حیث خصوصیات زیستی و اخلاقی مردم که جمله از نیکانند و از حیث نوع معماری جالب یافتم و با اطمینان میتوانم بگویم که ایام اقامت در انارک از شیرین ترین روزهای عمر من بود.
در زمینهء معماری، صرف نظر از حصاری که مردم بدور قریه کشیده بودند و برجهای دیده بانی متعددی که بر بالای تپه ها ساخته بودند و حکایت از ناامنیهای اواخر دوران قاجاریه میکرد و صرف نظر از گنبدهای خشتی و بادگیریهای زیبا و صفه های مصفائی که از ویژگیهای معماری کویری هستند، چیزی که از همان نگاه اول توجه مرا جلب کرد بنائی بود که در وسط میدانگاه کوچکی در محل تقاطع دو کوچه قرار داشت. این بنا شکل یک نیم ستون هشت ضلعی را داشت به ارتقاع تقریبی یک متر و بیست و به قطر تقریبی یک متر که بر روی یک پایهء سنگی به ارتقاع یقریبی 30 سانتیمر قرار داشت و از آجر اعلا و بسیار محکم و زیبا ساخته شده بود. توپر بود و هیچگونه دریچه یا منفذی نداشت و سطح بالائی آن صاف و هموار بود.
در مقابل این پرسش که این بنا چیست و برای چه ساخته شده یا هیچکس جواب درستی نمیداد بطوری که گوئی در این زمینه رازی نهفته بود که از افشای آن به بیگانگان و یا شاید فقط به «متجددین» اکراه داشتند. میگفتند سابق در چهار راههای دیگری از قریه نیز چنین بناهائی بوده که به تازگی خرابشان کرده ایم. اتفاقا همین یکی را هم به اندک فاصله خراب کردند. ولی خوشبختانه من در همان اوایل ورود عکسی از آن تهیه کرده بودم.
***
استاد حبیب یغمائی غزل معروفی دارند به مطلع «به جستجوی ورق پاره نامهای دیروز چو روزهای دگر عمر خود هبا کردم» که در حقیقت زبان حال همهء اهل کتابی است که ضمن نابسامانیهای دیگر بایگانی درستی هم ندارند. من هم به مصداق همان احوال سالها بود که آن عکس را گم کرده بودم ولی اخیرا ضمن یک خانه تکانی با یکدنیا مسرت بارش یافتم و نیم ستون هشت ضلعی در میدانگاه کوچکی از قریهء انارک بسال 1316 شمسی بر بالای تپه یک برج دیده بانی است؟؟؟ آمد که مجددا به نحوی دفن گردد و مضمون آن برای همیشه ندیده بماند.لذا عکس مزبور را با اندک توضیحی تقدیم میدارم تا در مجلهء یغما چاپ شود که قطعا زمانی از نظر اهل علم در حد مغتنم خواهد بود.
***
مطلب مهم دربارهء این بنا البته عبارت از مبنای تاریخی و نیز مفهوم فرهنگی آن در زمان حاضر است.
آقای سید محمد تقی مصطفوی استاد باستان شناسی ضمن مقاله ای تحت عنوان «آثار سنن پیش از اسلام در اماکن متبرک اسلامی ایران*» مینویسند:
«...در بعضی ابنیهء اسلامی ایران در وسط صحن یا محوطهء آن سکو و یا پایه ای برای جای افروختن آتش بنا مینماید و ضمن انجام مراسم مذهبی بر فراز آنها آتش میافروزند.
اینگونه سکوها و یا پایهها که عموما به صورت هشت ضلعی و احیانا مدور ساخته شده است بنام کلک خوانده میشود و کسانی که بوضع آبادیها و روستاهای دور و نزدیک یزد و کرمان آشنا هستند اظهار میدارند که احداث اینگونه کلکها در تکیهها و حسینیه ها و حتی در محل تقاطع بسیاری از کوچه های آبادیهای آن نواحی امری معمول و متداول است.»
بنابراین قول باید نیمستون انارک را یادگاری از دوران زردشتی گری در ایران دانست،ولی با این حال مسئله ای که در بالا طرح شد یعنی مبنای تاریخی و مفهوم فرهنگی بنا همچنان مجهول باقی میماند.توضیح اینکه هنوز جای این سئوالات باقیست که آیا این بنا یک ابتکار زردشتی بوده و یا دین زردشت نیر آنرا از یک آئین باستانیتری بارث برده است؟و نیز آیا علت بقا و دوام این بنا که حسینیهها و تکایا که محل سوگواری هستند چیست؟همچنین آیا بنای این آثار در محل تقاطع کوچهها چه معنائی دارد؟و یا بعبارت دیگر آیا امروزه نقش فرهنگی آنان در اجتماعات مربوطه چیست؟و بالاخره آیا این بناها چرا غالبا بصورت هشت ضلعی ساخته شدهاند؟
***
دربارهء مجموع مسائل بالا بعنوان یک پیشنهاد آزمایشی باید بگوئیم که باحتمال قوی نیم ستون مورد بحث نمودار سمبولیک درخت زندگی است-«درختی»که خود یک سمبول خیلی باستانی است و با معتقدات و مراسم ملل بسیاری عجین است.
بررسی مسئله زمان و مکان پیدایش سمبولیزم درخت زندگی و چگونگی گسترش جهانی آن ما را با پارهای از غوامض علم انسانشناسی مواجه میسازد که تابحال همچنان مبهم و لاینحل مانده اند.در عین حال این نکته شایان تذکر است که مسائل غامض مزبور در پرتو دانشی که امروزه دربارهء جغرافیای باستانی آذربایجان ایران در دست است به آسانی قابل حل میباشد ولی طبعا طرح آن مستلرم مقدمات بسیاری است. لذا عجالتا همین قدر باید بگوئیم که به احتمال قریب به یقین نمونهء اولیه و سرچشمه اصلی همه درختهای زندگی جهان درخت ویسپوبیس اساطیر ایرانی است که «ما در همهء داروها و رستنیهاست» و در یک زمان خیلی باستانی در دریای «فرافکرت» یعنی بحر خزر وسیع آن زمان قرار داشته است. احتیاج به گفتن ندارد که بدین طریق باید سمبولیزم مورد بحث را خیلی باستانی دانست و در حقیقت گسترش بسیار وسیع آن در جهان امروزی هم نمودار و مؤید همین اصل است.
سمبولیزم درخت زندگی در فرهنگ ملل بصورت بسیار گوناگونی خودنمائی میکند ولی به آسانی میتوان یک ارتباط بنیادی را در بین آنان تشخیص داد. من باب مثال سه نوع مختلف آنرا ذیلا معرفی میکنیم:
1-استعمارگران اروپائی قرون اخیر ضمن کشورگشائیهای خود گاهی با اقوامی مواجه میشدند که درختی را بعنوان نمودار زندگی قومی خود میشناختند بطوریکه قطع آن درخت موجب آنچنان افسردگی و دلمردگی مردم میگردید که آنان علاقه به زندگی را از دست میدادند و اجتماع مربوطه از هم میپاشید و مضمحل میشد.
2-در مجلهء«بررسیهای تاریخی»مورخهء فروردین-اردیبهشت 1350 ضمن مقاله ای دربارهء داغستان قفقاز میبینیم که به نقل از ابو سعید گردیزدی مینویسد: «...و به ده فرسنگی سریر درختی است که هیچ برندارد و هر چهارشنبه مردمان این شهر بیایند و از هر میوه بیاورند و بر آن درخت بیاویزند پس آنرا سجده کنند و قربانها کنند.»
3-در موقع عظمت روم در بیشهء مقدسی در نزدیکیهای شهر مزبور بر کنار دریاچهء نمی Nemi درختی بود که به واسطهء کاهنی که از بردگان میبود با شمشیر آخته محافظت میشد.
در هر سه مورد بالا بدیهی بنظر میرسد که درخت موردنظر نمودار یک سرزمین بارور یعنی یک کشور است که طبعا نمودار و ضامن حیات ملت مربوطه نیز میباشد. ضمنا چنانکه ذیلا خواهیم دید درخت زندگی برحسب تداعی مفهوم کشور تبدیل به درخت مراد با مفاهیم وسیع آن میگردد و بالاخره ممکن است نمودار شخصی نیز قرار گیرد که مظهر خیر و برکت و یا مظهر مهر و وفا و یا تقوی و پرهیزکاری و یا همهء اینها بوده و در نتیجه نمایندهء خواستههای مردم است.
***
دربارهء سمبولیزم درخت در فرهنگ ایرانی شرح بسیار ارزنده ای را در نشریهء دانشکدهء ادبیات دانشگاه آذر آبادگان تبریز (شمارهء بهار سال 1353 ص 80) به قلم آقای دکتر جلال خالقی مطلق داریم که مینویسد: «در ایران پرستش درخت همیشه معمول بوده. بهترین نمونهء آن سرو کاشمر و سرو فریومد است که ذکر آن توسط مورخین ایران و عرب آمده و مفصلترین صورت آنرا ابو الحسن علی بن زید بیهقی در تاریخ بیهقی آورده. در شاهنامه نیز سرو کاشمر که زردشت از بهشت آورد و در جلوی آتشکده کاشت تا شاهد دین آوردن گشتاسب باشد به قلم دقیقی آمده. علاوه بر آن در میان تصاویر و استعارات شاهنامه درخت از همه زبده تر و با ابهت تر است و به کرات آدمی و اندیشه های او و رفتار و کردارش به درخت، ریشه، تنه، شاخ، برگ، گل، بار، سایه و قامت آن تشبیه میشود. نگاهی دقیق در این ابیات نشان میدهد که در پس این تشبیهات و استعارات شعری،عقاید قدیمی دینی نسب به درخت نهفته است. مثلا ستایش درخت در بیت زیر ریشه پرستش آنرا نشان میدهد. سودابه به کیکاوس دربارهء رفتن سیاوش به حرم و پذیرائی خواهران از او میگوید:
نمازش برند و نثار آورند / درخت پرستش ببار آورند.
در شاهنامه از درختی نیز که از خون سیاوش روئیده و مردم آنرا ستایش میکرده اند نام برده شد: ز خاکی که خون سیاوش بخورد به ابر اندر آمد درختی ز گرد نگاریده بر برگها چهر او همی بوی مشک آمد از مهر او به دی مه نشان بهاران بدی «پرستشگه سوگواران بدی»
یادگار چنان تعبیرات باستانی را امروزه در درختهای مرادی داریم که مردم بر شاخه های آنان دخیل میبندند. همچنین بالاخص در مازندران درختهائی را میبینیم که ضمن جنگل براندازیها از جوراره و جفای تبر مصون مانده و کهن شده اند.این درختها که غالبا چند اصله دور هم بوده و دایرهء کوچکی را تشکیل میدهند گاهی یک بنای کوچک و؟؟؟را هم در پناه خود دارند. تک درختهائی از نوع همیشه بهار که خیلی کهن شده اند گاهی در؟؟؟ البرز نیز مشاهده میگردد. که مانند درختان مازندران هنوز باید ارج و مقام معتقتداتی امروزی آنها، یعنی نوع و مقدار توجهی که مردم به انان دارند، مورد تحقیق و بررسی محلی قرار گیرد. بقاع درختی گوناگونی در آذربایجان و دیگر قسمتهای کشور نیز وجود دارد که مورد نذر و نیاز مردمند و مسلما شایان بررسی هرچه عمیقتر میباشند.
یک رسم بسیار جالب باستانی دربارهء درخت که امروزه فقط شبحی از آن باقیست عبارت از رسم «درخت قدر» است. در آذربایجان (و یا لا اقل در قصبهء زنوز پنجاه سال پیش) وقتیکه از کسی زیادی تعریف بکنند طرف صحبت گاهی به طنز میگوید: پس باید برایش درخت قدر نشاند» و مسلما باید این اصطلاح را یادگار زمانی دانست که به قدردانی اشخاص لایق و خدمتگذار واقعا درختی بنام «درخت قدر» میکاشته اند و بدین طریق انسان از خود میپرسد که آیا درخت سروی که زردشت بیاد دین آوردن وشتاسب کاشت در حقیقت نوعی«درخت قدر» نبوده است؟
صورت دیگری از سمبولیزم درخت را در محل «نخل»های ماه محرم داریم. امروزه معروفترین«نخل»های ایران در شهر یزد است که یکی از آنها واقع در میدان امیر خچماق در حدود ده تن وزن دارد (روزنامه کیهان مورخه 13 بهمن 52 و 2 بهمن 53). این دستگاهها علی الرغم عنوان «نخل» به سرو شباهت دارند. و بدین طریق سروهای کاشمر و فرومد را به خاطر میاورند. این شباهت مخصوصا موقعی چشمگیر است که «نخل»ها در پارچهء سیاه که نمودار تجدید حیات است میپیچند.
از نظر معنا و مفهوم «نخل» در مراسم ماه محرم و جنبهء شاعرانهء آن ابیات زیر از آقای ادیب برومند جالب است.ایشان ضمن قصیده غرائی بمطلع:
«سزد گر که ایمان براه خدا شود پارسا مرد را رهنما» میگویند: «در این رهنوان بخشی جاودان بود حوی نو باوهء مرتضی خجسته نهال همایون ثمر تناور درختی بهشتی صفا خرامنده سرو چمنزار دین فروزنده مهر سپهر عطا» احتیاج به گفتن ندارد که «نخل» مراسم ماه محرم در حقیقت تعبیهء عینی تشبیهات بالاست و در مصرع «خرامنده سرو چمنزار دین» گوئی عینا تصویر نخلی که برفراز امواج جمعیت در حرکت باشد مجسم شده است.
*** از مطالب آقای دکتر خالقی مطلق که بگذریم محقق ارجمند دیگری بنام ژرژر لکلر C. lecaler شرح بسیار جالب و ارزنده ای را دربارهء «درخت زندگی» با تصاویر فراوان (در حدود 150 فقره) در نشریهء « Arts laslamica »(مورخه 1937 از دانشگاه Ann Arbdr ؟؟؟) به چاپ رسانیده که نشان میدهد سمبول مزبور در ضمن قرون و دهور چه شکلهای گوناگونی بخود گرفته است. *اتفاقا تعداد شایان توجهی از این شکلها در پارچه های ایرانی عهد ساسانی و بعد از آن منعکس است که آن پارچه ها بمناسبت همین نقشهای مقدسی که دارند در کلیساهای قدیمی اروپا مورد استفاده قرار گرفته و در نتیجه تابحال محفوظ مانده اند.
یکی از شکلهای درخت زندگی که در تصاویر مقالهء ژرژ لکلر دیده میشود شکل یک ستون و یا نیمستون است که بصور مختلف زینتی طرح شده است،تا حدی که اصطلاح «ستون جهان» the world Column مرادف اصطلاح«درخت زندگی»میگردد.
تردیدی نیست که سمبولیزم ستون به هر صورتی که باشد نمودار تنهء درخت است که شکل آنرا بعنوان یک «صنم» در کنده کاری ماقبل تاریخی کورانگون فارس دیدیم (مجلهء یغما شمارهء اسفندماه 54). ضمنا در هیچکدام از تصاویر پارچه های ایرانی که ژرژ لکلر نقل میکند تصویری که عینا شبیه نیمستون انارک باشد وجود ندارد ولی در پارچه ای که به قرن هفتم میلادی در اسکندریه بافته شده و ما تصویر آنرا ذیلا نقل میکنیم شکلی که به نیمستون انارک شباهت کامل دارد مشاهده میگردد. مقالهء ژرژ لکر مخصوصا ارتباط «ستون جهان» را با «چرخ آفتاب» که در غالب تصاویر دارای هشت پره میباشد منعکس میکند و بدین طریق خیلی جالب است که هر دو نیمستون نامبرده، یعنی هم از آن انارک و هم از آن اسکندریه، هشت ضلعی هستند. حرمت عدد هشت در «هشتی» های معماری سنتی ایران نیز بصورت دالانهای دخولی هشت ضلعی خودنمائی میکند.
(تصویر درخت زندگی از یک پارچهء بافت اسکندریه بقرن هفتم میلادی)
(*)ما رونوشتی از این مقاله را در سالهای پیش تهیه کرده و بعدا گم کرده بودیم. اخیرا فتوکپی آنرا که امروزه طبعا کمیاب است جناب آقای جابر عناصری از یکی از موزه های لندن تهیه کرده و برای ما فرستادند. لذا باید از این فرصت استفاده کرده از حضور ایشان تشکر بکنیم. توفیق هرچه بیشتر ایشان را در راه بسط معرفت از درگاه خداوندی خواهانیم.
در بالای نیمستون اسکندریهای دو برادر دوقلو که هویت آنها با اساطیر یونانی مربوط است ایستاده اند بطوریکه گوئی قائم بر درخت زندگی بوده و در عین حال حافظ و نگهبان آن میباشند. ضمنا نیمستون مزبور بواسطهء ملائکه هائی که در دوطرف آن قرار دارند حراست میشود و در پهلوهای آن دو گاو را برای قربانی میآورند. اما در نیمستون انارک هیچگونه علائم و آثاری که حاکی از قربانی کردن و یا حتی افروختن آتش باشد مشاهده نمیشد و در نتیجه معنا و مفهومی که این بنا عملا در اجتماع انارک داشته همچنان مجهول باقی میماند. لذا ناچار به شرحی که از آقای مصطفوی نقل شد بر میگردیم و از خود میپرسیم که آیا علت واقع بودن نیمستونهای مورد بحث در تکیه ها و حسینیه ها چیست؟
تردیدی نیست که واقع بودن بناهای مزبور در تکایا و حسینیه ها حاکی از نوع ارتباط آنها با مراسم سوگواری در ازمنهء باستانی است و در نتیجه طبعا این سئوال پیش میاید که آیا مبنای ارتباط درخت زندگی با مراسم سوگواری در ازمنهء قبل از اسلام چه بوده است؟ در پاسخ این سئوال در وهلهء اول درخت سوگواری سیاوش در زمانهای افسانه ای بخاطر میاید، ولی سرگذشت سیاوش از نظر یک پدیدهء تاریخی دارای آنچنان اهمیت و نفوذی نیست که توانسته باشد موجب پیدایش و بقا و دوام تا این حد طولانی سمبولیزم مورد بحث گردد.
ضمنا سوگواری برای خداوند گیاهان یکی از وجوه معروف مراسم بابل و مصر و یونان باستان میباشد و یگانه توضیح قانع کننده ای که برای پیدایش مراسم مزبور میتوان قائل شد عبارت از خشک سالیهای مهم و ممتدی است که موجب این امر شده است. بدینطریق علی الاصول باید پیدایش این رسم را در ایران نیز که درخت زندگی سمبل سوگواری باشد مبتنی بر خشک سالی های مهم باستانی دانست، خشک سالی هائی که به احتمال قوی همهء آسیای جنوبی غربی را شامل میشده و خیلی باستانی تر از سیاوش و کیکاوس و یا زردشت بوده است گو اینکه طبق قرائنی باحتمال قریب به یقین خود زردشت نیز در یک زمان خشک سالی ظهور کرده است.
؟؟؟علت بقا و دوام مراسم مزبور را در ازمنهء بعدی تر نیز باید در استمرار احتیاج ؟؟؟؟؟؟؟؟؟دانست،به طوری که گریه کردن برای باران در؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟یک امر طبیعی است.
یغما » مرداد 1355 - شماره 335 / پایگاه مجلات تخصصی / نورمحمد تقی سیاه پوش
یادگاری از انارک -2-
با در نظر گرفتن مراتب بالا انسان از خود میپرسد که آیا محفوظ ماندن امروزی کلکها در مناطق کویری مانند یزد و کرمان علاوه بر دوری و تا حدودی منزوی بودن مناطق مزبور از نظر تحولات تاریخی با خشکیدن استثنائی مناطق مزبور از زمانهای باستانی تا حال و آرزوی کم و بیش ناخودآگاه مردم به تجدید حیات گل و گیاه نیز ارتباط ندارد؟
بطوریکه دیدیم فردوسی در وصف درختی که از خون سیاوش روئید میگوید: «بهدی مه نشان بهاران بدی» و تردیدی نیست که کویرنشینان نیز باید به سمبولیزمی که در بیابان به نحوی «نشان بهاران» باشد دلبستگی داشته باشند. ضمنا دلبستگی عمومی به گل وگیاه نیز در آخرین تجزیه به امید بهاران ختم میشود، امیدی که چنانکه گفتیم به احتمال قریب به یقین علت اصلی بقا و دوام سمبولیزم مورد بحث بوده است.
اتفاقا دربارهء ارتباط احتمالی نیمستونهای مورد بحث با طلب باران نکتهء خاصی نیز جالب و معنی دار بنظر میرسد و آن عبارت از برهنگی آنان است. توضیح اینکه تا اوایل قرن بیستم ستونهائی با مقطع کثیر الاضلاعی(هشت ضلعی؟)که پیچکی پای آنها میکاشتند و بدین طریق از برگ پوشیده میشدند یکی از وجوه زیبائی پاره ای پارکهای اروپائی بود، و در تحت تأثیر سلیقهء اروپائی چنین ستونهائی تا این اواخر در پاره ای از پارکها و خانه های اعیانی تهران نیز مشاهده میشد. با در نظر گرفتن تأثیر مسلمی که اساطیر و سنن باستانی در جوانب زینتی یک مفهوم معتقداتی نیز داشته، یعنی نمودار درخت زندگی بوده اند. بدین طریق میتوان تصور کرد که شاید کلکهای ایرانی نیز که شباهت زیادی به ستونهای نامبرده دارند و فقط در حدود یک متر از آنها کوتاهتر هستند زمانی بواسطهء پیچک و یا گل و گیاهی آراسته میشده ولی بعدا به ملاحظه ای که ذیلا خواهد آمد پوشش گیاهی خود را از دست دادهاند.در تأئید تقریبی این احتمال اصطلاحی درختان مو بکار میروند«رسمی» مینامند و در نتیجه انسان از خود میپرسد که آیا زمانی در ایران این قبیل ستونها که درخت موی بپای آن کاشته باشند علاوه بر جنبهء فائدتی آنان یک جنبهء «مراسمی» نیز نداشته است؟ و بدیهی است که در آن صورت رسم مزبور چیزی جز احیاء تصویر درخت زندگی و یا «ستون جهان» نخواهد بود و این میتواند دال بر اینکه احتمالا نیمستونهای مورد بحث ما نیز زمانی دارای یک چنین پوششی بوده اند باشد. ضمنا ما در یک مقالهء قبلی («سمبولیزم رنگ سیاه» مجلهء یغما مورخهء (آذرماه 1345) به مراسمی دربارهء باران اشاره کردیم. که متضمن نمایش کمبود؟؟؟ناشیه از بی آبی بودند و حالا باید این نکته را نیز اضافه کنیم که بطوریکه در روزنامهء کیهان مورخه 20 دیماه 1340 میبینیم: «وقتی باران نمیبارد و خطر خشکسالی میرود در بسیاری روستاها و از جمله در کلاردشت یا نماز باران میخوانند و یا اسم هفت کچل را مینویسند و از درختی میآویزند و نیت میکنند که باران ببارد.» با در نظر گرفتن این اصل که مو سمبول آب است تردیدی نیست که این رسم به معنی اعلام بی آبی زمین و نیز صورت ساده تر شده ای از ارائه خود هفت کچلها در یک میدان میباشد- رسمی که یادگار آنرا بصورت میدان «هفت کچل» در تبریز دارم (و یا داشتیم). لذا بعید نیست که نیمستون هشت ضلعی ایرانی هم به عنوان درخت زندگی در آغاز دارای یک پوشش گیاهی بوده ولی در یک زمان باستانی برهنه شده تا نمودار خشکی محیط و در نتیجه واسطه ای برای طلب باران نیز باشد و فراموش نکنیم که در مراسم کلاردشت هم یک درخت وسیلهء اعلام بی آبی است.البته در عین حال کاملا ممکن است که این نیم ستونها از آغاز به مناسبت ارتباط با خشکسالی همینطور برهنه طرح شده و در ازمنهء بعدی تر به اروپا منتقل شده و در آنجا بر حسب سرسبزی محیط به سبزه آراسته شده باشد.
ضمنا بطریق بالا میتوان افروختن آتش در بالای کلکها را نیز علاوه بر احیای احتمالی خاطرهء ارتباط درخت زندگی با آفتاب و علاوه بر معنای معمولی سمبولیزم آتش (به معنای گرمای زندگی و نور معرفت؟)(1) به معنی نموداری از خشکی محیط و طلب باران نیز دانست.
اما با وجود مراتب بالا طبعا این سئوال هنوز به قوت خود باقیست که آیا نیمستونهائی که در مناطق کرمان و یزد و انارک در محل تقاطع کوچه ها ساخته میشده عملا مورد استفادهء چه مراسمی بوده است.و این مطلبی است که شاید کسانی از خود آقایان انارکیها که امروزه اشخاص تحصیلکرده در بینشان کم نیست و یا کسانی از روستاهای یزد و کرمان که دارای چنین بنائی بوده اند بتوانند روشن کنند. نگفته نماند که ممکن است در ازمنهء اخیر احداث بناهای مورد بحث در چهار راهها فقط بعنوان «شگون» بوده باشد ولی از آنجائیکه برای یک چنین عنوانی هم مبنائی جز آنچه گذشت قابل تصور نیست در آن صورت نیز باید اصل «شگون» را جامع همهء عوامل نامبردهء بالا دانست.
*** در خاتمه به اسم نیم ستونهای مورد بحث میرسیم. امروزه «کلک» در زبان فارسی معنای خوبی ندارد، یعنی به معنی حقه بازی و حتی به معنی کاری پیچیده تر و ریشه دارتر از حقه بازی است و در نتیجه انسان از خود میپرسد که آیا علت ارتباط این کلمه با نیمستونهای مورد بحث چیست؟
این یک اصل مسلمی است که در طول تاریخ مفاهیم پارهای کلمات برحسب تحول فرهنگ عوض شده است. و طبیعی است که این تحول در زمینهء معتقدات گاهی توأم با سقوط مفهوم کلمه یک سطح پائینتر اجتماعی بوده باشد، بطوریکه هرچه مفهوم کلمه قبلا عالیتر بوده بعدا پست تر شده است. نمونهء بسیار جالبی در این زمینه عبارت از کلمهء نیرنگ فارسی است که در ازمنهء باستانی بمعنی دعا بوده و امروزه بمعنی فریب بکار میرود. بدین طریق به احتمال قریب به یقین معنای امروزی کلمهء کلک نمودار نقش مهم و معنای عالی نیمستونهای مزبور در فرهنگ باستانی ایران است. اتفاقا اصطلاحی نیز در این زمینه وجود دارد که بسیار جالب و آموزنده است امروزه تقریبا در سرتاسر ایران «کندن کلک» کاری و یا چیزی به معنی خلاص کردن خود از دست آن است و بدین طریق باحتمال قریب به یقین اصطلاح مزبور یادگار نفوذ عمیق و گسترش وسیع «کلک» ها در ایران در یک زمان گذشته و کندن و دور ریختن تقریبا همگانی آنها در ازمنهء بعدی تر است- کندن و دور ریختنی که از نظر تاریخی بقدری مهم بوده که اصطلاحی را از خود بجای گذاشته و ما شاهد یکی از جدیدترین و شاید آخرین مراحل آن در انارک بودیم.
علی الاصول باید علت این «کلک کنی» تاریخی را در تنوع و تضاد ظاهری مفاهیمی جستجو کرد که به ترتیبی که گذشت بتدریج در اطراف آنها متمرکز شده بوده است و بدین طریق در جریان مزبور با انحلال به اصطلاح یک «عقده» و یا «پیچیدگی» فرهنگی مواجه هستیم. ولی تردیدی نیست نوع بشر در طول تاریخ طولانی خود بعد از هریک چنین جریانی دوباره به اصل اصیل اولیه برگشته و راه خود را از آنجا توجیه کرده تا توانسته است که از صراط مستقیم زندگی منحرف نگردد. لذا جا دارد که حالا باز به این اصل که درخت نمودار و ضامن زندگی بشر است بیاندیشیم و چه بهتر که این اندیشه مانند عوالم دوران عبادتمان که بقول استاد شهریار میدیدیم درختان هم به خدا سرفرود میآورند با جنبهء شاعرانه و روحانی قضیه توأم باشد. ضمنا امید است کلکهائی که تا بحال از دستبرد حادثه در امان مانده اند منبعد نیز بعنوان یادگار ارتباط عاطفی بسیار نزدیک اجداد ما با محیط زیست،و بالاخص به عنوان یادآوران دائمی از کم آبی که همیشه درخت زندگی ما را تهدید کرده و میکند، هم چنان محفوظ بمانند.
(*)نشریهء انجمن فرهنگ ایران باستان مورخهء شهریورماه 1347
(1)-در آفریقا سمبول جاودانگی است و ظاهرا در آتشکده های ایرانی نیز متضمن یک چنین معنائی میباشد.کلمهء«دودمان»فارسی نیز که بمعنی استمرار خانواده ها بکار میرود در این زمینه جالب بنظر میرسد.