انارک نیوز: خاطره تلخ و شیرین زیر را از دوست گرامی آقای کریم سهیلی داریم که به شما تقدیم می شود.
یک روز جعفر طریقتی، محمد رضا طریقتی، محمد علی علمی و چند نفر دیگه اومدن مزرا عبدالکافی و با آقا جانم و محمد پروری و چند نفر دیگه که اسمشان یادم نیست، نشستند و صحبت کردند که یک تنور بسازند. رفتند چند تا واله خاک مخصوصی که اول مزرا وجود داشت و چسبندگی فوق العاده ای داشت، آوردند و آب ریختند داخلش و گل چسبناک درست کردند و داخلش موی بز هم ریختند و چند روز گل لگد کردند. اینقدر که بعد از ظهر دیگه رمقی براشون نمی ماند.
راستی یادم اومد مرحوم سید داوود حسینی هم بود البته نسبت فامیلی با بابام داشت. خانمش دختر دختر عموش بود. بعد از دو روز گل لگد خورده را با گونی پوشاندند و هر روز روی گونی را آب می پاشیدند.
دوسه روز هم به این منوال گذشت. محمد علی علمی به آقا جانم گفت: حسن، گل ابی وقتوشو، ایور تا نیواله کیرم.
خلاصه گل را به صورت لوله هایی در آوردند و از بزرگ به کوچک و همینطور روی هم گذاشتند و تنور شکل گرفت. بعدش هم دوغاب درست کردند و داخلش و پشت تنور را با دوغاب آغشته کردند و با پشت کاسه مسی مادرم و خاله جان و فاطمه خانم شروع کردند به کشیدن پشت کاسه به پشت و داخل تنور.
این قضیه تقریبا یک ماهی طول کشید و تنور آماده شد. آدمهایی که تنور را ساخته بودند، آمدند و قرار شد که اطراف تنور را پر کنند. مردها مقداری خاک رس سرند کردند و مقداری پارچه و مو و خاک رس سرند شده ریختند دور تنور و کمی هم آب پاشیدند روی خاکها و دورش را درست کردند و شد یک تنور درست و حسابی. در همین حین آقا جانم رفت شکار و یکی دوتا شکار زده بود و کلی خوشحالی دستور سوزاندن هیزم در تنور صادر شد و منهم هیزم می آوردم.
دوروز تنور سوخت و آماده شد. اولین نان را هم مادرم و خاله جان در تنور پختند. یکروز حسن طریقتی و حسین و علی اومدن مزرا برای منهم آدامس خروس نشان آورده بودند و منهم کلی کیف می کردم.
تصمیم گرفته شد که ماهم یک تنور کوچک بسازیم و ساختیم و نان هم پختیم. باز از کسانی نام بردم که دیگه بین ما نیستند، خداوند رحمتشون کنه. آمین!