22
یکشنبه, دسامبر
یکشنبه, ۰۲ دی ۱۴۰۳

میزبانی گرم هاجر از میهمانان وحشی

  میزبانی گرم هاجر از میهمانان وحشی روستایی که در روزگار آبادانی «کبودان» نام داشت، این روزها گرچه مخروبه، اما روشن به چراغ میزبانی است. میزبان میهمان‌هایی که با طلوع آفتاب، از قله‌های ارتفاعات عباس‌آباد [نایین] آرام آرام پایین می‌آیند و در ضیافت زوج سالخورده‌ای شرکت می کنند که بر مرده ریگ روستای آبا و اجدادی‌شان خانه کرده‌اند.

ایران آنلاین / از این روست که باید گفت، «کبودان» خالی از سکنه هست، اما خالی از زندگی نیست! سال‌هاست که محیطبان‌های منطقه عباس‌آباد این زوج سالخورده را می‌شناسند. زن و مردی که بیش از 70 بهار را پشت سرگذاشته‌اند و بیش از 15 سال است که به کبودان بازگشته‌اند تا به همان سبک و سیاق پدران‌شان زندگی کنند. دیوارهای خشتی و کاهگلی خانه‌های مخروبه این روستا برای آنها یادآور خاطرات خوش گذشته است. اما ویژگی خاص این روستا که تاریخچه آن- به روایتی- به سه هزار سال قبل بازمی‌گردد، تنها به این بازماندگان نیست و چنان که گفتیم، میهمانان خاص کبودان هستند که این روستا را ویژه کرده‌اند. سرریز شدن گله‌های کل و بز و میش وحشی از کوه‌ها به این روستا(کبودان در دامنه کوه‌های عباس‌آباد و در دل یکی از مناطق کم نظیر حیات‌وحش ایران قرار دارد) و همزیستی‌شان با این زن و مرد و خوردن علوفه از دست تنها بانوی این روستا، جلوه‌ای بدیع از زیبایی است که هر روز و هر روز خلق می‌شود. صدای این زن در گوش این حیوانات وحشی چنان طنینی دارد که آنها مطمئن از امنیت خود با سرعت از کوه پایین می‌آیند تا ساعتی میهمان این خانواده مهربان باشند. داستان زندگی رجبعلی، هاجر و محمدرضا یزدانی(برادر هاجر که به این زوج پیوسته است) روایت انسان‌هایی است که غبار شهر را از آستین خود شسته و به اینجا آمده‌اند تا به دور از هر گونه نشانی از ماشین و تکنولوژی- و حتی برق- در آرامشی بی‌بدیل زندگی کنند و میزبانی صلح‌آمیزشان با حیوانات وحشی، زبانزد همه محیطبان‌های منطقه باشد.

از جهنم تا بهشت: با همان سادگی روستایی سخن می‌گوید. تنها بانوی روستای کبودان که هر روز میزبان و پذیرای ده‌ها حیوان‌وحشی است. آمار همه آنها را بخوبی دارد و تک به تک‌شان را می‌شناسد، چنان که اگر یکی از آنها غایب باشد، بلافاصله پیگیر می‌شود. می‌گوید سال‌ها در شهر زندگی کرده اما از 15 سال قبل به زادگاهش بازگشته و حالا در بهشت زندگی می‌کند. زندگی در جایی که از امکانات اولیه در آن خبری نیست دشوار و سخت است اما برای این زن و همسر و برادرش اینجا همان بهشت گمشده‌ای است که بی‌خبری در آن بهترین خبر است. هاجر یزدانی 70 بهار را پشت سرگذاشته است اما همچنان مثل یک شیرزن در کوه و کمر برای زندگی تلاش می‌کند. همه حیوانات وحشی این منطقه او را بخوبی می‌شناسند و هر روز با شنیدن صدای او از کوه سرازیر می‌شوند. می‌گوید: در خانه‌ام همیشه به روی این حیوانات باز است و آنها هر روز صبح زود تا عصر در خانه‌ام میهمان هستند و با غروب آفتاب دوباره به کوه بازمی‌گردند. هاجر از روزهایی گفت که برای زندگی به شهر آمد اما زندگی روستایی را به شهر ترجیح داد. من در این روستا به دنیا آمدم و همه آبا و اجداد ما در این روستا زندگی کرده‌اند. کبودان روستای ییلاقی و تاریخی است که فاصله زیادی تا شهر نایین دارد. وقتی چشم باز کردم خودم را در این روستا و در کنار مردم مهربان آن دیدم. 20 خانوار در این روستا زندگی می‌کردند و آثار تاریخی به جا مانده در اینجا حکایت از تاریخ کهن این منطقه دارد. روستای ما در دل کوه قرار دارد و از آب و برق و گاز و تلفن خبری نیست و حتی تلفن همراه نیز در این جا خط نمی‌دهد. در گذر زمان و با شدت یافتن کم آبی و از رونق افتادن کشاورزی کم کم اهالی روستا به شهرهای اطراف مهاجرت کردند و این روستا نیز به سرنوشت بسیاری از روستاها دچار شد.

من و همسرم در کنار 5 پسرم در این روستا مانده بودیم و همه فرزندانم را در اینجا به دنیا آوردم. اما شرایط سخت زندگی باعث شد تا ما نیز راه مهاجرت را در پیش بگیریم و برای چند سال به تهران بیاییم. منطقه نارمک تهران جایی بود که در آنجا زندگی می‌کردیم اما روح ما زنده نبود. هر روز خاطرات سال‌ها زندگی و روزهای خوبی را که در روستا داشتیم با همسرم مرور می‌کردیم و افسوس می‌خوردیم. زندگی در شهر برای ما جهنم بود. همسرم خیاط بود و پیراهن دوزی می‌کرد. فرزندانم همگی ازدواج کردند و زندگی مستقلی را در پیش گرفتند. احساس می‌کردیم ریشه ما در روستا باقی مانده است و نمی‌توانیم از این ریشه جدا شویم. 15 سال قبل مهم‌ترین تصمیم زندگی‌مان را گرفتیم و دوباره به روستا بازگشتیم؛ روستایی که از سکنه خالی شده بود و دیگر خبری از خانوارهای آن نبود و بسیاری از خانه‌های آن هم خراب شده بودند. به هر خانه و درختی که نگاه می‌کردیم، خاطرات برای ما زنده می‌شد و احساس می‌کردیم به دوران جوانی‌مان بازگشته‌ایم. همه آبا و اجدادمان در قبرستان همین روستا دفن بودند و دلتنگی‌مان را با فاتحه‌ای در کنار مزارشان برطرف می‌کردیم.

اینکه از همه جا بی‌خبر باشی برترین ویژگی زندگی در روستا است و اینجا خبری از ماشین و موبایل و وسایل رنگارنگ نیست. اینجا زندگی در سایه درختان و حیات‌وحش آن جاری است. هاجر یزدانی هنوز هم مثل روزهای جوانی بوته علوفه را به دوش می‌کشد و برای دادن آن به حیوانات وحشی به دل کوه می‌رود. او از این همزیستی مسالمت‌آمیز این‌گونه می‌گوید: وقتی همراه با همسرم به روستا بازگشتیم می‌دانستیم که زندگی سختی در پیش خواهیم داشت اما ما متعلق به همان روزهای سخت بودیم. حیات‌وحش این منطقه بکر و منحصر به فرد است و گله‌های قوچ، بز و میش در اینجا زندگی می‌کنند. روزهای اولی که به روستا بازگشتیم احساس کردیم این حیوانات پناهی ندارند و باید به آنها کمک کنیم و به همین دلیل سعی کردیم اعتماد آنان را جلب کنیم. بعد از مدتی آنها به ما نزدیک شدند و اکنون سال‌هاست که در کنار هم زندگی می‌کنیم. صبح زود گله‌های آنها ازکوه سرازیر می‌شوند و به روستا و خانه ما می آیند و تا عصر میهمان ما هستند. در این مدت نیز برایشان علوفه و یونجه‌هایی که محیطبان منطقه و اداره محیط زیست دراختیارمان قرار می‌دهد می‌ریزم و با غروب آفتاب دوباره به کوه بازمی‌گردند. آنها به ما پناه آوردند و در این سال‌ها هیچگاه به خوردن گوشت آنها فکر نکردم. همه آنها را می‌شناسم و اگر یکی از آنها کم شود متوجه می‌شوم. به خاطر خشکسالی سال‌های اخیر غذای این حیوانات وحشی نیز کم شده است و به همین دلیل برای پیدا کردن غذا از کوه پایین می‌آیند. وقتی در کوه آنها را صدا می‌زنم با سرعت سرازیر می‌شوند به‌طوری که نگران پرت شدن آنها از کوه می‌شوم. در این سال‌ها هیچگاه اجازه نداده‌ام کسی آنها را شکار کند و اگر کسی قصد این کار را داشته باشد باید اول مرا با تیر بزند.

به خاطر وجود این حیوانات نمی‌توانیم محصولات زیادی از زمین کشاورزی به‌دست بیاوریم زیرا این حیوانات وحشی در کنار کبک‌ها محصولات ما را می‌خورند ولی با وجود این هیچگاه مانع آنها نمی‌شویم. بودن در کنار این حیوانات بهترین لحظه‌های زندگی من است و در سفره غذای ما خبری از گوشت نیست و مایحتاج ضروری‌مان را با کمک چوپان‌های منطقه تهیه می‌کنیم. در طول سال چند روزی برای دیدن فرزندان و نوه‌هایمان به نایین و اصفهان می‌رویم و خیلی زود به روستا بازمی‌گردیم زیرا نمی‌توانیم در شهر بمانیم. زندگی در روستا در کنار چیزهایی است که خدا داده است اما در شهر باید با چیزهایی که به دست انسان ساخته شده است زندگی کرد و شهر چیزی برای زندگی ندارد. همه این حیوانات مرا خیلی دوست دارند و به خاطر وجود محیطبان‌های وظیفه‌شناس آنها در کمال امنیت در این منطقه زندگی می‌کنند. یکی از روزها یک شکارچی همراه همسرش به اینجا آمدند. مرد خانواده شکارچی بود و همسرش نیز گوشت‌های شکار را در یخچال خانه‌شان قرار می‌داد و آن را طبخ می‌کرد. وقتی به اینجا آمدند از دیدن همزیستی مسالمت‌آمیز ما با این حیوانات متعجب شده بودند. وقتی همسر این شکارچی براحتی به این حیوانات نزدیک شد و عکس سلفی گرفت با پرخاش به همسرش از او خواست که شکار را متوقف کند و هیچگاه گوشت شکار را به خانه نیاورد.

اینجا خبری از بیماری نیست: محمدرضا یزدانی زندگی‌اش را به دیوارهای کاهگلی خانه‌های این روستا گره زده است. وقتی خبردار شد که خواهرش به همراه همسرش برای زندگی به روستا بازگشته‌اند او نیز به جایی بازگشت که به آنجا تعلق داشت. می‌گوید 30 سال در معدن کار کردم و بعد از آن کار سخت و طاقت‌فرسا معنای واقعی زندگی را در زادگاهم پیدا کرده‌ام. محمدرضا چند سالی از خواهرش کوچکتر است و با وجود آنکه همسر و فرزندانش در شهرستان زندگی می‌کنند اما ترجیح داد برای ادامه زندگی به این روستا بازگردد. می‌گوید: ما 5 خواهر و برادر بودیم که دو نفر از ما به رحمت خدا رفت و یکی از برادرانم نیز در انارک زندگی می‌کند. من سال‌ها در معدن مس کار کردم و کمتر آفتاب را می‌دیدم. وقتی باخبر شدم که خواهرم و همسرش برای زندگی به روستا بازگشته‌اند من هم به کنار آنها آمدم. همسرم نیز از اهالی همین روستا است و تنها به خاطر فرزندانمان نمی‌توانست همراه من بیاید ولی هیچگاه مانع رفتن من نشد. زندگی واقعی هرکسی جایی است که به آنجا تعلق دارد و همه خاطرات و روزهای خوب زندگی من در این روستا رقم خورده است. به‌دلیل کمبود آب، کشاورزی عملاً امکان پذیر نیست و ما تنها برای مصرف خودمان کشاورزی می‌کنیم. حضور ما برای این حیوانات امنیت به همراه داشت و آنها در آرامش به ما نزدیک می‌شوند و غذا می‌خورند. ما سه نفر تنها ساکنان باقی‌مانده این روستای ییلاقی هستیم و هنوز هم مثل گذشته‌ها شب‌ها زیر نور فانوس می‌نشینیم و از روزهای خوب گذشته حرف می‌زنیم. در اینجا خبری از بیماری نیست و تا به امروز هیچگاه مریض نشده‌ایم و سلامتی بهترین ارمغان زندگی در این روستا است.

محیطبان‌های بی‌نام و نشان: محمد رضا حلوانی یکی از محیطبان‌های اداره محیط زیست نایین است که از 15 سال قبل وظیفه محیطبانی در ارتفاعات عباس‌آباد و منطقه کبودان را برعهده دارد. او از نزدیک شاهد همزیستی مسالمت‌آمیز تنها اهالی باقی‌مانده روستای کبودان و حیوانات وحشی این منطقه است. او با تأکید بر اینکه آنها محیطبان‌های بی‌نام و نشانی هستند می‌گوید: سال‌هاست که آنها را می‌شناسم و به خاطر وجود آنها است که امنیت برای حیات‌وحش این منطقه حاکم است. بسیاری از مسئولان و میهمانان آنها برای دیدن حیات‌وحش به این منطقه می‌آیند واز نزدیک شاهد این همزیستی هستند. خانم و آقای یزدانی سال‌هاست که در این روستای خالی از سکنه زندگی می‌کنند و حتی وقتی قرار شد تا از طریق نصب فیبرهای نوری به آنها برق داده شود قبول نکردند زیرا معتقد بودند با آمدن برق پای انسان‌های زیادی به اینجا باز می‌شود و حیات‌وحش این منطقه به خطر می‌افتد. آنها هر وقت احساس می‌کنند ممکن است به خاطر وجود غریبه‌ای این حیوانات به روستا نیایند یونجه‌ها را به دوش کشیده و در کوهستان به این حیوانات می‌دهند. در زندگی‌شان هیچگاه محتاج کسی نیستند و مثل فرزندانشان از این حیوانات مراقبت می‌کنند. شاید بهترین راه برای قدردانی از تلاش آنها حمایتی است که اداره محیط زیست می‌تواند از آنها داشته باشد.
(13:45 :: 1396/8/23 - شناسه خبر: 282458)