انارک نیوز - تابستان 1392 تلنباری از دشواری ها برای کارخانه آجر آژند انارک وجود داشت. 
1- جهاد کشاورزی بدون توجه به عدم تأمین آب موردنیاز توسط آب و فاضلاب نایین بر تکمیل کارخانه آجر پافشاری می کرد. 
2- جهاد کشاورزی توجهی به درخواست تغییر کاربری پروژه نداشت. 
با شروع سال 1393 بر مشکلات غیر قابل حل بالا موارد زیر نیز افزون شد. 
1- شرکت آحر آژند انارک که برای تسهیل و سرعت گرفتن پروژه پا پیش گدارده بود با توجه به توقف اجباری پروژه و تورم لجام گسیخته با حدود 40% پیشرفت فیزیکی دچار مشکلات اقتصادی گردید.
2- سرمایه گذاری مردم انارک برای ایجاد اشتغال جوانانشان روی زمین ماند و امیدی به پیشرفت پروژه نبود پس از آنان درخواست شد برای دریافت سرمایه خود مراجعه نمایند.
3- یکی از همشهریان و دوستان گرامی وجدان درد گرفت و اختلاف فنی در پیمانکاری ساخت فونداسیون سوله ها را قبل از طرح در یک کمیته فنی به دادگاه کشاند که شلیک تیر خلاص بر پیکر نیمه جان و مردد شرکت آحر آژند انارک بود.

سال 1394 نیز تلاشهای مستمر برای یگانه راه حل که تغییر کاربری بود و زیان بزرگی نیز به سرمایه گذاری انجام شده در کارخانه آجر می زد راه به جایی نبرد.
اواخر سال نمایندگی شهرستانهای نایین و خور و بیابانک در مجلس شورای اسلامی به آقای عباسعلی پوربافرانی رسید.

بالاخره در اردیبهشت ماه 1395 رأی سازمان جهاد کشاورزی استان اصفهان مبنی بر فسخ قرارداد (اجاره اراضی ملی و دولتی برای دو سال) حمید رحیم پور انارکی ابلاغ شد. حال بایستی زمین بدون حق هرگونه ادعا و اعتراض مسترد می شد. زمینی که دیگر زمین بکر قبلی نبود و صدها میلیون تومان بابت ساخت کارخانه آجر خرجش شده بود.
سازمان جهاد کشاورزی رأی استرداد در صورت تکمیل نشدن کارخانه آجر بدون توجه به عدم تأمین آب آن را بر کرسی نشاند. سازمان علاوه بر قدرت در زمینه اجرایی، وکیل مجرب هم در زمینه دفاع قضائی دارد. پروژه آجر نابود شد و امید اهالی انارک بر باد رفت. سرمایه گذاران در ماتم تنهایی نشستند.

در زمستان 1395 با سختی بسیار مجوز و موافقت اصولی برای شترداری در قسمت بسیار کوچکی از آن زمین هم گرفته شد که بجز صرف هزینه و وقت ثمری نداشت. معلوم گشت در صورتی طرح شترداری قابل اجرا است که ابتدا سرمایه گذار آجر، بدون طرح در دادگاه همه آنچه را که ساخته به دولت انتقال دهد تا بعداً قسمتی از آن برگشت شود. این باخت مضاعف بود. طرحی را که مسئولین حمایت تمام می کردند به اینجا رسید وای بر طرح پرورش شتر پرواری در انارک که در آن اما و اگر بود.

از بهار 1395  در چند نوبت درخواست رفع تظلم از طریق سایت و فاکس و اظهار شفاهی به آقای پوربافرانی داده شد.

در سال 1396 قول شفاهی برای حل مشکل از سوی جهاد نایین و استان در حد حرف باقی ماند. بنای امید و انگیزه ها با این بدقولی به یکباره فروریخت. شکست سرمایه گذاری در منطقه محروم انارک پذیرفته شد.

اینک از مردمی که تابحال سرمایه خود را به امید تکمیل کارخانه دریافت نکرده اند عاجزانه درخواست می شود با در دست داشتن برگه سهام و فیش بانکی به آقایان رحیم پور یا جعفر زاهد در انارک مراجعه نمایند که به زودی با حکم دادگاه نایین از سرمایه گذار خلع ید می شود.
(21 خرداد ماه 1397)

هُرم داغ آفتاب از تار و پود لباس های نازک و نخی عبور می کند و گرمای 49 درجه، پوست خیس و عرق گرفته را می سوزاند. گرمایی خشک و سوزان که 23 سال، هر روز، روزی شش ساعت، میزبان 100 کارگر معدن با قراردادهای سه ماهه و سفید امضاست. روزی شش ساعت، منهای اضافه کاری‌ها و شیفت‌های شب. تا موقعی که 23سال کارگری در 240 متر زیر زمین به خط پایان برسد و 35 روز حقوق بازنشستگی که خانه پُرش می‌شود، یک میلیون و هشتصد یا دو میلیون تومان، ته جیب کارگران را بگیرد. 23 سال بعد، جشن بازنشستگی کارگرها می شود همان موقعی که چشم‌هایشان از سو افتاده، ریه هایشان به سُرب آغشته شده، سرفه‌های خشک و پی درپی به نفس هایشان پیچیده، کمرها و دست‌ها و پاهایشان از توان افتاده و نفس‌هایشان، حتی دیگر توانِ فوت کردن و خاموش کردن شعله شمع جشن بازنشستگی‌شان را  ندارند. همان موقعی که همه حسرت های دنیا روی هم تلنبار می شود و می ماسد توی دلشان. گرمای 49 درجه، بوی هوای داغ و خشک را می کوباند به صورتمان که به نخلک می رسیم. پس از طی کردن 125 کیلومتر به سمت شمال شرق نائین و تحمل مسافت چهار ساعته. نخلک روستایی کویری با درخت های کوچک نخل است که فقط پنج خانوار در آن زندگی می کنند.

با خانه هــــای بلوکی سه چهار نفـــــره و قدیمــــــی و آسایشگاه های نوساز، محل استقرار کارگرها و مهندس های معدن است، آنها که هر هفته یا دو هفته یک‌بار، مجال رفتن به خانه را پیدا می کنند. خانه ها دور تا دور مجتمع معدنی سرب را گرفته اند. مجتمعی که با 300 پرسنل، امور مربوط به معدن را بر عهده دارد؛ 300 نفری که 100 نفرشان معدن کار هستند، از 20 ساله تا 50 ساله و شاید هم بیشتر با تحصیلاتی عمدتا ابتدایی و متوسطه. بیشتر کارگرها از اهالی چوپانان یا انارک هستند که به خاطر نبود شرایط شغلی مناسب، مجبور به کار در معـــــدن شده اند. آنها مسیر یک ساعته رفت و برگشت را هر روز با سرویس طی می کنند، همان هایی که انگار معدن زاده اند و کارگری در معدن زیرزمینی سرب، شغل آبا و اجدادی شان است. برای ماهی یک میلیون و پانصد، حاضرند چندین متر زیر زمین کار کنند، حتی اگر به قیمت از دست دادن سلامتی‌شان باشد یا اینکه مرگ، خیلی زودتر از آنچه باید، سراغشان بیاید.

بازی با مرگ: جلوی ورودی مجتمع، مزدای خاک گرفته‌ای منتظرمان است. به همراه عکاس و  سرپرســـــــت نظارت معدن که قرار است راه بلدمان باشد سوار ماشین می شویـــــم و به سمـــــت معــــــدن ســـــرب می رویم. فاصله معدن تا مجتمع، حدود 15 دقیقه است. گرمای 49 درجه نخلک، جاده های خاکی و بی آب و علف و نخل های پیر و فرسوده، مسیر یک ربعه را کشدار و حوصله بر می کند. قبل از ورود به معدن، وسایلمان را توی اتاق چرک و چغر از گرد خاک و سرب که پهلو به پهلوی ورودی معدن است، به امانت می‌گذاریم. اتاقی که کارگری میانسال در آن نشسته و هدایت بالابر معدن را به عهده دارد، کارگری که جان 100 معدن‌کار توی مشتش است و با کوچک‌ترین لغزش و خطا مرگشان را رقم می زند. لباس گل و گشاد و کدر کارگری می پوشیم. کلاه ایمنی را روی سرمان چفت می کنیم و شارژرش را می تپانیم توی جیب لباس: «چراغ با یک فشار روشن می شود و با فشار دیگر نورش بیشتر.» سوار بالابر می شویم و از ورودی دایره ای شکل معدن به 200 متری زمین(تنها افقی که سرپرست معدن اجازه ورود به آن را می دهد) می رویم تا به دنیای تاریک و وهم انگیز 100 معدن کار پا گذاشته باشیم. افق 200 متری تاریک تاریک است. چشم چشم را نمی‌بیند. معدن، پنج افق یا طبقه دارد؛ افق 50، 80 ، 125، 165، 200 متری و نیم طبقه 240 متری که هنوز به طور کامل به بهره برداری نرسیده است. معـــــدن از افق 150 متـــــری به آب رســـــیده است. صدای جریان آب در افق 200 متری و توضیحات و توصیه‌های عارف باقری به ما  در آن موقع روز، تنها صدایی است که در آن دالان های بی نور و سرب گرفته با دیوارهای کج و معوج و با فرورفتگی‌ها و برجستگی های نامنظم، پیچیده.  سه ساعــــتی از شروع کار معدن چی ها می گذرد. دو خط تلفن تعبیه شده در آنجا در سکوت به سر می‌برد و این یعنی که تا به این لحظه، خطری جان معدن‌چی ها را تهدید نمی کند.

بویی آشنا برای کارگرها، بویی متعفن برای دیگران: باقری جلوتر از همه حرکت و راه بلدی می‌کند. جلوتر که می رویم، کم‌کم کورسویی از نور زرد رنگ، می خزد توی تاریکی. چراغ ها با فاصله‌هایی کم به سقف منحنی و آبله گرفته، آویخته شده اند. همه زورشان را می زنند تا شعاع چند متری‌شان را روشن کنند. هر گام که به جلو بر می داریم، نور بیشتر و بیشتر می شود. چشم‌هایمان، اما واضح نمی بیند، انگار پرده ای مات و سیاه، جلویش پهن کرده باشند.باقری که تجربه کار در معدن های مختلف در ایران را دارد، می‌گوید: «معدن‌کارها بابت روشنایی مشکلی ندارند و در تمام طبقات معدن، نور به اندازه کافی وجود دارد. شایع ترین حادثه ای که در زیرزمین رخ می دهد، سقوط کارگران یا اشیا و سنگ ریزه ها در داخل حفره هاست. برای مثال، هفت سال پیش، یک کارگر استخراج به دلیل تعجیل در ترک کار از فاصله دو متری سقوط کرد و آسیب دید. خوشبختانه در معدن نخلک، تقریبا یک دهه است که حادثه در حین کار منجر به مرگ کارگران نشده است.» بوی سرب می پیچید توی دماغمان، بویی آشنا و قابل تحمل برای کارگرها و بویی متعفن و غیرقابل تحمل برای ما. بویی که تهویه هوا هم از پسش بر نمی‌آید:«تهویه هوا در معدن نخلک، به صورت طبیعی انجام می شود.»  باقری این را می گوید و ادامه می دهد: «در معدن سرب نخلک حدود 90 درصد از هوای مورد نیاز معدن به‌صورت طبیعی و با استفاده از اختلاف ارتفاع چاه‌ها صورت می گیرد و تعدد آنها باعث سرعت بخشیدن به این امر می شود، به نحوی که چاه شماره سه در سطح زمین در بلندترین نقطه و چاه های شماره چهار و پنج در گود ترین نقاط قرار گرفته اند و به‌واسطه اختلاف فشار هوا بین هوای گرم و سرد باعث به جریان افتادن هوا شده و شبکه معدن شارژ می شود. ارتباط طبقات 125 و 200 متری به چاه شماره شش و ارتباط طبقه 50 متری به سطح زمین از دیگر مزایای شبکه تهویه معدن بوده و علاوه بر این حرکت آسانسور و اسکیپ در به جریان افتادن هوا در زمان کار نقش مهمی دارند. همچنین در مناطقی از معدن که از منابع تهویه‌ای (چاه‌ها) فاصله داشته باشیم از بادبزن ها یا وانتیلاتورهای دهنده یا مکنده هوا استفاده می شود. علاوه بر این، گاز سنج در تمامی طبقات معدن وجود دارد. اگر قبل از رود کارگرها آلارمی مشاهده شود، کارگران به داخل آنجا ورود نمی کنند.»

مرگ زودرس معدن کارها: مشام و ریه های کارگران، اما سال هاست که با این بو عجین شده: «سرب جذب خون می‌شود. به ریه هایمان نفوذ می کند. همین هم باعث می شود که کارگران معدن به مرور تنگی نفس بگیرند یا به سرطان، مبتلا شوند.اگر به آرامگاه چوپانان بروید، خواهید دید که تعداد زیادی از کارگران به دلیل کار در معدن و بر اثر مشکل ریه و تنگی نفس، فوت کرده اند. پدر خودم هم به خاطر همین موضوع خیلی زود از دنیا رفت. برای خودم هم سینه ای باقی نمانده. سرب آن را اشباع کرده. این وضعیت موقعی که در معدن کوه‌بری می‌کردم، خیلی بدتر بود.» عبدالله می‌گوید: 43 ساله، کارگر استخراج با 15 سال سابقه کار و ماهانه یک میلیون و پانصد هزار تومان دستمزد بوده، سواد ندارد و اهل انارک است. چرا کار در معدن را انتخاب کردی؟ من از او می پرسم. سرفه‌های متوالی و پی در پی توالی جملاتش را پاره می‌کند: «در انارک هیچ کار دیگری وجود ندارد. نه کارخانه ای، نه امکان کشاورزی و... . به همین دلیل خیلی از ساکنان انارک، برای گذراندن زندگی راهی معدن نخلک می‌شوند. اگر در معدن کار نکنیم، پس چطور زندگی کنیم؟»  با ماهی یک میلیون و پانصد تومان، چرخ زندگی ات می‌چرخد؟ سوال دیگر ی است که از عبدالله می پرسم و در جوابش می شنوم: «مسلما خیر. با سه تا بچه و این همه گرانی و خرج و مخارج، فقط صورتمان را با سیلی سرخ نگه می داریم. حسرت خیلی از چیزها برای همیشه به دلمان می ماند، حتی رفتن به یک مسافرت خشک و خالی.»

قراردادهای سفید امضا، حقوق های معوق: هر  چه جلوتر می رویم و در سیاهی معدن، بیشتر فرو می‌رویم، داستان زندگی معدن چی‌ها هم سیاه تر و تلخ تر می شود. «یک هفته در نخلک می مانم، برای کار و یک هفته هم، برای استراحت  به خانه می‌روم. 9 شب به معدن می روم تا موقعی که کار تمام شود.» رفتنی که دست خودش است، اما برگشتنش دست خدا. سعید، 30 ساله، دیپلم، متاهل وپدر سه فرزند، اپراتور پمپ معدن در افق 200 متری با ماهانه یک میلیون و 800 هزارتومان حقوق است. سعید هم مثل خیلی از کارگرهای معدن، از شغلش راضی نیست و از سر اجبار تن به آن می دهد. «تمام طول کار، باید هوشیار باشم. روغن پمپ ها را مدام چک کنم. پمپ کارخانه نباید خاموش شود. اگر خاموش شود، باید فورا اطلاع بدهم تا آب سرریز نکند. با این همه سختی کار در ماه فقط سه روز مرخصی داریم.» قصه سعید و باقی معدن‌چی‌ها که چشم امید به معدن دوخته اند، اما موقعی روی تلخ و سیاهش را بیشتر نشانمان می دهد که می شنویم: «حقوق‌هایمان با تاخیر پرداخت می شود، مثلا حقوق فروردین در خرداد به حسابمان واریز می‌شود. قراردادهایمان سفید امضاست. امضای کارفرما زیر قراردادها نیست. اصلا نسخه ای از قرارداد را به خودمان نمی دهند تا اگر مشکلی برایمان پیش آمد دستمان به جایی بند باشد. قبلا که معدن دولتی بود، وضعمان خیلی بهتر بود. از مزایای بیشتری برخوردار بودیم. سنوات را آخر سال پرداخت نمی‌کردند و دلمان خوش بود که بعد از بازنشستگی مبلغی به عنوان پس انداز دستمان را می گیرد.»راهمان را ادامه می دهیم. با روشنایی چراغ هایی که نورش را فقط تا جلوی پایمان پرت می کند. میان دیوارهای سنگی و بی روح معدن و زیر سقف ناسور و بی قد و قواره. جریان آب سیال است و گویی پا به پایمان حرکت می‌کند. به ایـنـجای افق 200 مـتـری که می رسیـم، صداهایی ناجور و گوش خراش، روی اعصابمان رد می‌اندازد و آن را خط خطی می کند. صدای چرخ‌های واگن‌هایی که هر کدامشان گنجایش یک تن سرب دارند. علی می‌گوید: 90 درصد شنوایی گوش چپش را به خاطر سر و صدای زیاد در معدن از دست داده است. برای حرف زدن تردید دارد. با خودش لابد فکر می کند، اگر حرف هایش به گوش کارفرما برسد، شغلش را از دست می دهد. مکث طولانی کرده و از امنیت نداشته کارگرها گلایه می کند: «اگر در حین کار حادثه‌ای، برای کارگرها رخ بدهد، بیمه هزینه‌هایش را تقبل می کند، اما کارفرما به ندرت با ادامه کار آن کارگر آسیب دیده موافقت می‌کند. استدلالش هم این است که آن کارگر دیگر بازدهی لازم را ندارد. انگار نه انگار که این اتفاق در حین کار افتاده است. از طرف دیگر معدن پزشک ندارد.»بـاقــری نــیــز حــرف او را تـایـید مـی‌کــنـد و مـی‌گــوید:«متناسب با نیاز معدن‌کارها، دو پرستار تمام وقت در معدن حاضر هستند و دو مرکز درمانی و یک داروخانه نیز در نخلک وجود دارد.  یک دستگاه آمبولانس هم در نظر گرفته شده تا اگر خدایی نکرده برای معدن‌کارها مشکلی پیش آمد، سریع به مراکز درمانی منتقل شوند.» علی اما می‌گوید: «همه اینها در دادن یک قرص مسکن یا سرماخوردگی، خلاصه می‌شود.» علی، 30 ساله، اهل چوپانان و دانشجوست. همه امیدش به این است که درسش را تمام کند و برای همیشه از معدن برود. برود جایی که مجبور نباشد روزهای پشت سر هم از خانه و خانواده اش دور باشد و این حجم استرس و نگرانی را تحمل کند. استرسی که مسئول ایمنی معدن از آن به عنوان عاملی، برای فرسودگی زود هنگام کارگرها یاد می‌کند: «استرس کار و دوری از خانواده، از بین رفتن دید چشم، از دست دادن شنوایی، فرسودگی و از کار افتادن ریه ها، کمر درد شدید به علت ایستادن های زیاد و به بار کشیدن اجسام سنگین و زانو درد به دلیل بودن پاهایشان در آب، از جمله مشکلاتی است که معدن کارها در معدن زیرزمینی سرب نخلک با آن مواجه می‌شوند. معدن کارها به مرور به این بیماری ها مبتلا می‌شوند. برخی از این بیماری ها درمان پذیر نیستند و اگر نکات ایمنی رعایت نشود، شرایط فیزیکی کارگران وخیم تر هم می شود.» سرپرست ایمنی، اما از شکایت های محمد 35 ساله خبر ندارد. کارگری که هر روز، موقعی که پایش را توی معدن می گذارد، دلش هری می ریزد و می ترسد مبادا برای او و بقیه معدن‌کارها اتفاقی بیفتد. بیم وهراس محمد، از آن چهارشنبه صبح که صدای مهیب انفجار در معدن زمستانی یورت پیچید و مرگ را جلوی چشم 44 معدن چی به تصویر کشید، صد برابر شده است. محمد یک هفته در نخلک مستقر است و هفته بعد به خانه می رود. می‌گوید: «چه تضمینی است که این اتفاق، برای معدن نخلک نیفتد؟  استخراجی که در معدن نخلک صورت می گیرد، مطابق با استانداردها نیست، به همین خاطر خیلی از همکارانم آسیب دیده اند.دست خودم همین چند وقت پیش، شکست و کار به جراحی کشید. اما چه فایده؟ کارفرماها فقط به فکر سود خودشان هستند، نه به فکر کارگران بدبخت که هر روز باید گرد و غبار و بوی نامطبوع معدن را تحمل کنند. من که فکر می‌کنم، هر آن ممکن است سقف و دیوارهای معدن ریزش کند، چون طول دیوارها استاندارد نیست. بارها این مشکلات را بیان کرده ایم، منتهی کسی گوشش بدهکار این حرف ها نیست. وضعیت خیلی از ما نیز مانند همان کارگرهای معدن یورت است؛ حقوق‌های معوق و قراردادهای سفید امضای یک ماهه یا سه ماهه. البته شاید ما کمی خوشبخت تر از آنها باشیم. چون سهمیه شیر ماهانه‌مان را مرتب دریافت می کنیم.»

آرامش نیم روزی: ظهر شده. ساعت یک بعد از ظهر است که کارگرها دست از کار می کشند. معدن چی ها کیسه های لباس های تمیزشان را که به لنگر نقاله ها آویزان کرده اند، به سمت خود می کشانند. کارگرها حمام می‌کنند تا صورت سیاه و کبره بسته از سرب را بشویند و لباس‌های تمیز جای لباس‌های چرک و چندش آورشان را بگیرد. معدن کارها با چشمانی سرخ و گر گرفته، صورتی یله بسته از سرب، دو به دو و گروه به گروه از معدن خارج و راهی سالن ناهار خوری می‌شوند. یک پرس چلو خورش قیمه، همراه با ماست و دوغ سهمیه ناهار هر کدامشان است که از آشپز می‌گیرند. ناهاری که نصیب من و عکاس و راننده‌مان هم می شود، البته در سالنی تمیزتر و قدری مجلل تر که متعلق به مهندسان معدن است. کارگرها همراه با صدای تلویزیون ناهارشان را می‌خورند و برای رساندن خودشان به سرویس، لحظه ای درنگ نمی‌کنند. هرم داغ آفتاب از تار و پود لباس های نازک و نخی عبور می کند و گرمای 49 درجه، پوست خیس و عرق گرفته را می سوزاند.گرمایی خشک و سوزان که 23 سال، هر روز، روزی شش ساعت، میزبان 100 کارگر معدن با قراردادهای سه ماهه و سفید امضاست. روزی شش ساعت، منهای اضافه کاری ها و شیفت‌های شب. تا موقعی که 23سال کارگری در 240 متر زیر زمین به خط پایان برسد و 35 روز حقوق بازنشستگی که خانه پُرش می شود، یک میلیون و هشتصد یا دو میلیون تومان، ته جیب کارگران را بگیرد. 23 سال بعد، جشن بازنشستگی کارگرها می شود همان موقعی که چشم‌هایشان از سو افتاده، ریه‌هایشان به سُرب آغشته شده، سرفـه های خـشک و پی‌درپی به نفس‌هایشان پیچیده، کمرها و دست‌ها و پاهایشان از توان افتاده و نفس‌هایشان، حتی دیگر توانِ فوت کردن و خاموش کردن شعله شمع جشن بازنشستگی‌شان را  ندارد.همان موقعی که همه حسرت های دنیا روی هم تلنبار می‌شوند و می‌ماسند توی دلشان.  گرمای 49 درجه، بوی هوای داغ و خشک را می کوباند به صورت که کارگرها یکی پس از دیگری سوار اتوبوس می شوند و روی صندلی‌ها جا می‌گیرند. پلک‌هایشان را روی هم می‌بندند و لابد تمام طول مسیر یک ساعته به خانه‌شان را به حسرت‌ها و نداری‌ها و قسط وام ها و کرایه خانه‌های عقب افتاده‌شان فکر می کنند. هرم داغ آفتاب می پاشد روی شاخ و برگ درخت‌های نخل که سرویس کارگرها نقطه‌ای سیاه می شود در دل کویر.پی نوشت: بنا به درخواست کارگران،در این گزارش از اسامی مستعار استفاده شده است.
(گزارش اصفهان زیبا از کار و زندگی کارگران یک معدن زیرزمینی در استان اصفهان /۲۰ خرداد ۱۳۹۷ - 1397/03/20 (شماره 3217))

انارک نیوز- به سوی خور و بیابانک، اما همچنان در حال و هوای خوش انارک 

ابتدای قدری عنوان خور و بیابانک را توضیح تاریخی بدهم، آنگاه بروم بر سر بازگفت آنچه دارم می بینم.
این ناحیه در گذشته به نام جندق و بیابانک شهرت داشته است. و اکنون می دانید عنوان خورو بیابانک دارد. 
جندق و خور چه به عنوان دو واحد فرهنگی و هویتی در نظر بگیریم، و چه به عنوان دو پارچه آبادی، جا و جایگاهشان در تاریخ معاصر معلوم است. این دو نقطه از نظر جایگاه در تاریخ معاصر وضعیت ثابتی نداشته اند. گاه این یکی مرکزیت به خود گرفته است، گاهی هم آن یکی.
حالتی داشته اند شبیه به وضعیت بحرانی و جنگی یک شهر که کنترل آن بین گروهای درگیر دست به دست می شود.

اما بیابانک:
سابق بر این در دوره قاجار به بیاذه (بیاضه) بیابانک می گفتند. و افراد بیاذه ای با عنوان " بیابانکی" شناخته می شده اند. (مدارکم را به پیوست تقدیم می دارم.) با این توضیح فکر کنم بشود نتیجه گرفت که در بین آبادی های هفت گانه خور و ببابانک سه آبادی مرکزیت سیاسی یا فرهنگی داشته است. از این رو بایست حتما، این سه جایگاه را ببینم و ارزش و امتیار هریک را نسبت به دیگری بسنجم. و اگر پا داد آبادی های دیگر خصوصا آنها که در مسیرم قرار گرفته اند، دید بزنم. از هم اکنون فکر می کنم آبادی های دیگر حتی" ایراج" که مدتی مرکز حکمرانی "عرب عامری ها" و "رمضان خان باصری" ( تاراجگر) بوده، در واقع تابعی است از یکی از این مراکز سه گانه. ایراج تابع بیاضه بوده است و اکنون هردو تابع خور....

شتر انارک✅ به یاد خارخورِ باربر
همیشه سوال برایم بود که با وجود کویری بودن انارک چگونه دور و اطراف آن برای چریدن و پرورش هزاران شتر، آنهم شترهای لوکِ مست و باربر مناسب بوده است؟ اکنون خوب دارد دستم می آید که دور وبر انارک مرتع قابلی دارد، فرسنگ ها مانده به انارک، همچنین وقتی که از انارک "تا" می شوی و او را پشت سر می گذاری، مرتع زار تو چشم می نشیند. نما و دورنما کاملا بیابانی است. اثری از کویر لانه زنبوری جندق و کویر نمک مهرجان دیده نمی شود. و حتی اثری از ریگ جن، یعنی نزدیکترین کویر به این نقطه که من دارم رانندگی می کنم. در این بیابان سالهای باران زا "، صحرا"، دربهار به یقین جلوه دیگری به خودش می گیرد. صبح ها دم دم های آفتاب، کبک ها در دل دامنه ها قهقهه هوش ربا سر می دهند و بلبل کوهی که ما بهش"کُبِریک" می گوییم، نوای تک ضرب و بلورین خود را درسکوت بویناک کوهستان رها می کند. رنگ خاکی و مرده گونه بیابان تبدیل به سبز می شود و سبز ها و سبزینه ها با خط آبی و قوسی افق پیوند آسمانی ایجاد می کنند و یک هارمونی، باب طبع نقاشان طبیعت گرا تحویل می دهند، آنچنان که هرکم ذوق و کم مایه ای را به "به به کنان!" وا می دارند....
اطلاق کویر بر این ناحیه - البته تا آنجا که من دیده ام و دارم می بینم- یک غلط مصطلح است که از بس دهان به دهان گشته به شکل یک باور اعتقادی در آمده است. اطلاق نام کویر براین منطقه گمان ندارم اصلا با تعاریف و تعابیر جغرافیایی بخواند. (آگاهان بایست نظر تخصصی خود را بدهند.)
انارکی ها می گفتند: در سالهای کم بارش (خشکسال) مجبور بوده اند شترها را قطار بکنند و به ناحیه چهار محال با علفزار های پرپشت و پرحجم کوچ بدهند. چنانکه در سالهای کم بارش شترداران کوهپایه های میبد چنین سیر و سفری به چنین نقطه ای (چهار محال) می داشتند. البته در یک مورد دیگر هم انارکی ها شترهای خود را قطار می کرده اند. و آن زمانی بوده است که بر اثر قحط سالی‌، دولت مرکزی دست به دامن شتر داران و ساربانان انارکی می شده است تا با قطار شتر هزارتایی جوال های گندم را از اینجا به آنجا ببرند. گاه شترداران انارکی به قدری سرگرم ترابری و ترانزیت بوده اند که احتیاجات زادگاه قحطی زده خود را به کلی فراموش می کرده اند. نامه ای از اهالی انارک در مرکز اسناد مجلس موجود است که انارکی ها رسانده اند که چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است. نالیده اند از محدودیت های حمل و قاچاق گندم و اشتغال بیش از اندازه شتردارانشان در جای جای کشور، جز در انارک.
بوته های درمنه تازه سر زده و عطر و حشی و گیج آور خود را پراکنده اند، هرچه نگاه می کنم، محض تماشای یک از هزار، نمی بینم اشتری را. ردپایی، نشانه ای، چیزی. هیچ. هیچ. "ای بابا! چی فکر می کردیم و چی شد! نکند راه را اشتباه آمده ام؟ یا انارک را اشتباهی گرفته ام؟! هرچه فکرش می کنم بیشتر می فهمم که یک جای کار عیب دارد."
از انارک صرفا به امید تماشای دسته های یله شده شتر در دلِ این همه بیابان در دل این همه جا بیابان حرکت کردم: شترهای لخت و موئین، با پاهای بلند و ستونی، باارتعاش های صدا دار لبها و فک جنبانی و نشخوار های دایم و نگاه هایی که آمیزه ای از قدرت و تسلط و مظلومیت و محرومیت است. و به کم ساختن و همواره به هیچ دلخوش بودن.‌‌‌‌.‌... محض نمونه یک شتر دیده نمی شود. یک شتر گیج چوب رو ملاج فرو آمده، هراسان و آسیمه سر، پا به دو گذاشته و کینه ساربان گرفته...
اکنون آنچه از شتر اینجا باقی مانده در تابلوی راهنمایی رانندگی با هشدار عبور خطر آفرین شتر در عرض جاده خلاصه می شود. معلوم نیست این گونه تابلوها را برای چی و برای کی زده اند؟ برادرجان! شتری نمانده است که عبور بکند. دیگر طول وعرض جاده پیش کش حضور مبارکتان. و گرنه اگر نشانی از او بود به احترام بزرگ بیابان پا از رو پدال گاز برمی داشتیم و "سست می کردیم" تا او رد بشود. (اویی که مانند انسان واحد شمارشش" نفر" هست، لابد عزت و احترام انسانی نیز می طلبد.)

نخلک انارک✅ نخلک
در راه به تابلوی معدن نخلک بر می خورم. این معدن معلوم نیست با انارک معنا پیدا کرده است یا انارک توسط او؟ معلوم نیست کدامیک دیگری را کشف کرده اند؟ هرچه هست نیمی از شهرت کشوری و ارتباطی انارک، چه درون مرز و چه بیرون از مرز، به معدنش هست.
ما به معدن زیاد فکر کرده ایم. به عمق اکتشافی و درصد خلوص سنگ های آن، و اگر پا داد که حتما پا می دهد به خام فروشی آن. اما هیچ گاه - من خودم را عرض می کنم - به دستان ستبر معدن کاران و به چهرهای رنگ پریده آنها فکر نکرده ام. این نیز می دانم به اندازه ای که فکر نکرده ام، مبتلا به درد و رنج انسان نبوده ام. تا کنون هیچ گاه به چهر های گرد و غبار گرفته و سیاه شده معدن کاران، و به موهای به شکل کلاف سردر گم در آمده ی آنها. و به نفس هایی که در عمق تونل های تاریک و باریک از کمبود اکسیژن، به شماره افتاده؛ فکر نکرده ام. اکنون که دارد سنم بالا می رود، فکر می کنم به مقداری که ما فکر نمی کنیم، از دایره انسان آگاه بیرون هستیم. و به مقداری که به فکر دیگران و شناخت درد و رنج دیگران نیستیم، به همان مقدار از وجدان انسانی خود مایه می گذاریم.
به یقین زحمتکش ترین انسانهای کره زمین همین معدنکاران عزیز ما هستند.
در تمام عمر در عمق زمین و رو به هسته زمین، با سنگ های سخت در گیر نبرد مرگ و زندگی هستند. و زمان استراحت و فرصت بی غمی شان وقتی فرا می رسد که در پوسته زمین آنها را به خاک می سپارند. در عمرِ سراسر زحمت و خدمت خود، شبانه روز در واقع با هسته زمین کار دارند. و پس از مرگ این بار پوسته زمین با آنها کار دارد.
پوسته زمین گفته می شود حکم تخت روان را دارد که عده ای را به بهشت برین و عده ای را هم با سر به عمق جهنم می افکند. تاکید می کنم. گفته می شود. پدرم گاه خیامی فکر می کرد و می گفت: کسی خبرِ آن دنیا را "پس نیاورده" است. "هرکس حکایتی به تصور چرا کند؟" می گفت: اگر گورستان وادی خاموشان است، محل زندگان هم - دست کمی از آن ندارد - وادی بی خبران است. این به آن در......امید است وادی خاموشان، مثل این دنیای بی در و پیکر نباشد. امید است تنها صدایی که به گوش می رسد، صدای عدالت باشد. (درست برعکس این دنیا که تنها صدایی که به گوش نمی رسید، صدای عدالت بود.)
معدن کاران ما جهنم را در این دنیا تجربه کرده اند. قابل توجه خدا!

چوپانانچوپانان
از قراری که پی بردم، این روستا جزو انارک به حساب می آید. جنبه اقماری دارد و اصلا انارکی ها ایجادش کرده و توسعه اش داده اند. و لابد عمده مالکان آن انارکی ها هستند. چوپانان از این نظر که در مسیر راه قرار دارد، همیشه اهمیت بین راهی داشته است. و اکنون نیز همان کارکرد و همان جایگاه دارد. اصولا تمام روستاها و بخش های این ناحیه به خاطر گذر کاروران ها فلسفه وجودی گرفته اند. جان تازه و انگیزه بودن پیدا کرده اند‌. و به فراخور اهمیت و مرکزیت پیدا کرده اند. تصور نباید کرد که تنها راه های کشوری بوده است که از چند و چندین جهت از این ناحیه می گذشته است. برای مدتها از یک راه میانبر (شاهرود- یزد) فراوردهای روسیه که عبارت باشد از نفت و قند ارسی وارد یزد به عنوان بارانداز و پخشگاه کالا می شده است. نماینده تجاری روس ها دریزد برای یک دوره حسین آقا افشاریه (عموی ایرج افشار) بود. و یزدی ها دست رو دست نمی گذاشته اند. از این راه حلویات و قند و نبات به مناطقی از استان سمنان می فرستاده اند. و بگذریم که زائران اصفهانی و بختیاری که به مقصد مشهد حرکت می کرده اند، بایست از انارک و چوپانان و جندق عبور می کرده اند. و چون در گذشته بین این مراکز جمعیتی و اقامتی "چند روز راه" فاصله بوده ، از این رو هرکدام از این جاها از انارک بگیرید تا بیاذه و تا رباطات جنبه اتراقگاهی داشته یعنی جایی برای چند روز ماندن و خستگی و کوفتگی راه را به کلی از تن به در کردن. این وضعیت خاص، نوع معیشت و حتی شکل و ترکیب جمعیتی و انتخاب نوع نام خانوادگی اهالی را تحت تآثیر خود نهاده است. چه بسا مسافرانی که قصد گذر داشته اند، مسافر، تاجر، زائر، ساربان یا مثلا دست فروش دوره گرد بوده اند، اما استراحت یک شبه و چند شبه کار دست آنها داده است. "گلو گیر" شده اند و مجبور به اقامت دائم و تولید نسل و گردیده اند. و مواردی هم حتما بوده است، - نمی شود نباشد - که افراد به قصد تاراج آمده اند اما براثر رفتار نیک و خرج دادن یک چشمه از معرفت از جانب اهالی، آن فرد یاغی برای همیشه در منطقه ماندگار شده و مثل آدمیزاد، در کمال سربه راهی و سربه تویی، امید و اتکائش شده است به نان آوری از بازوی خویش.
یک نظم خاصی در خیابان کشی و گذربندی و پلان بندی خانه های گلین چوپانان دیده می شود که حکایت از تازه ساز بودن آنها بر اساس نقشه قبلی می دهد.
آب روستا از قنات تآمین می شود. جوی آب سیمانی در کنار گذرگاه اصلی روستا سخاوتمندانه طروات زندگی را به اجزای روستا می بخشد. در واقع با صدای نرم و یکریز خود زندگی را تا عمق کوچه ها و پس کوچه ها جار می زند. نجیبانه و موقرانه دارد پیش می رود. تابلویی کنارش زده اند که خانم ها و آقایان را از رخت شویی و کاه شستن با آب جاری پرهیز داده است. گویا کار از "آب را گل نکنیم" گذشته، آب را باید گفت کف آلود و احیانا چرک اندود و آغشته به کاه و "زرد، آب" زیرِ کاهِ شسته نکنیم تا ترکیبی به دست بیاید که در پایین دست روستا چیزی شبیه به فاضلاب تحویل "کرت و کوزه" مردم داده بشود. به هرحال آب است دیگر. در روستا و قتی در جوی به جریان می افتد، معصومیت فرشته گونه دارد. نغمه حیات و سازِ خوشِ امید، کوک می کند و پای کشان و قرِ نرم در کمر می رود تا در مزرعه، دوردرختان لب تشنه و زمین تفته بگردد. ( قربانشان برود)
به قراری که در تابلوی ورودی روستا مشاهده کردم، چوپانان قطب کشاورزی نایین به شمار می رود. چند کیلومتر مانده به روستا نیز نشانه های کشت وزرع از پنجره اتومبیل قابل دیدن بود. و سبزه و بیابان هریک با رنگ جداگانه (بز و خاکی) به یکدیگر معنا و جلا داده بودند. عجیب است که در نزدیکی اینجا کویری موسوم به ریگ جن قرار دارد. با تپه های "ماسه، بادی" ویژه توریست های کویر گردِ شتر سوار. فعلا هیچ نشانه ای از احتمال تغییر وضعیت جغرافیایی در چوپانان دیده نمی شود. همچنان با پدیده بیابان سرو کار داریم. ونه با کویر به معنای تعریف علمی آن. ایران ما هم در نوع خودش کشور جالبی است. مثلا تهران را در نظر بگیرید تهران در ناحیه آب و هوایی بیابانی و نیمه بیابانی قرار دارد. حال آنکه شمیران در ناحیه کو هستانی. یک شهر با دو موقعیت آب و هوایی متفاوت. و آن سوی پایتخت، چند قدم آنورتر آب و هوا، معتدل خزری می شود.
بعد از کشتخوان، حصار کوتاه و برجک های کم ارتفاع به چشم می آمد که در نگاه اول حکایت از ناامنی سالیان دور می کرد، اما به واقع این دیوارک طولانی و قداقد وخَم دار گلی حکم موج شکن طوفان های شن (ماسه های روان) را داشت. به این جور دیوارها و دیوارک ها "ریگ برگردان" می گویند. باعث تاسف است که در یکی از روستاهای پیرامونی میبد (کاظم آباد) همه روستا، طول و عرض و ارتفاع آن، تبدیل به ریگ برگردان شده بود. حتی دیوار سترگ قلعه و درگاه فرازمند آن. هجوم " تورنادویی" ماسه های بادی همه اهالی را پس از چندی به تهران کوچ اجباری داد.

سفرنامه انارک / آقای رافیانارک نیوز - سلام. محمد حسین رافی هستم. از اهالی میبد۵۷ ساله. نویسنده. امسال در مسیر خور و بیابانک نیم روزی در انارک ماندم. می خواستم با ابراهیمی انارکی در خصوص یک موضوع صحبت کنم که ایشان در سمنان تشریف داشتند. براساس تلفنی که با نامبرده داشتم این را فهمیدم. 
به هرحال وقتی به یزد آمدم دستم به قلم رفت و در باره انارک واطرافش در قالب سفرنامه چیزهایی را نوشتم که قرار است در نشریه میبد چاپ شود. نشریه مورد اشاره را برای خانم شاهمیرزایی (موزه انارک) پست خواهم کرد. و اینک اصل نوشته با تصاویری که از طریق موبایل بر داشتم برای استفاده در انارک نیوز یا هر سایتی که خودتان صلاح می دانید و فکر می کنید همشهریان بیشتری از شما آن را ملاحظه می کنند.
قسمت دوم این نوشته که باز اشاره به معدن نخلک و صحبتی دارد در مورد چوپانان برایتان خواهم فرستاد. با تشکر


انارک

پیش در آمد
این بار به عزم خور و ببابانک دل به بیابان زدم. زادِ راهم بهانه بود و دریافت چند مطلب و روشن شدن چند ابهام تا در یک نوشته دیگر بگنجانم وبه کارش زنم.
مدتی پیش بنا به یک پیش آمد خوشایند سوژه مطالعاتی ام عبدالله یاسایی شد. مدتی پیگیر بودم اما متاسفانه در کار وقفه افتاد تا آنکه سال جدید فرا رسید. با خودم اندیشیدم: "باکی نیست. مهلتی باید که تا خون شیر شد".
امسال از همان روز اول نوروز تصمیم گرفتم که با جدیت کار را ادامه بدهم و چه بسا بتوانم آن را به سرانجام برسانم.
همانگونه که می دانید عبدالله یاسایی از اهالی مهرجرد میبد در دوره رضا شاه برای چند دوره نماینده دامغان و خورو بیابانک در مجلس شورای ملی بوده است. چه خوب می شد که رد و نشانی از یاسایی را در این گستره وسیع ببابانی و کویری می یافتم! اگر رد و نشانی نیز نمی یافتم، باکی نبود، دست کم بعد مسافت و گستردگی مساحت حوزه انتخابیه دستم می آمد و پی می بردم که اگر یاسایی خدمتی در حق اهالی کرده است، از چه رو وبه چه ترتیب و با چه زحمتی بوده است. قدر این دریافت های احتمالی را من از هم اکنون باید می دانستم.
از هم الان تا همیشه اذعان دارم که این قلم انداز به هیچ وجه در خور خور نیست. امیدوارم فراغتی دیگر داشته باشم و منطقه را جابه جا ، ریز به ریز، جغرافیا، تاریخ، مردمانش، دردها و دغدغه ها و محرومیت ها و مظلومیت هاو چه و چه را یک جا به صورت روشمند بشکافم و بکاوم. چه کنم دوستان؟! من هم مثل هر انسان دیگر زنده به امید هستم.

✅اهلُ النایین، کُلّهم ملاعین
خورشید تازه از زیر ابر سرزده است که به نایین می رسم. امروز سوم فروردین ماه جلالی به سال ۱۳۹۷
ابتدا به یاد شوخی خنک پیرزاده نایینی می افتم که قافیه جور کرده است. اهل النایین، کلهم ملاعین.( و نایینی ها را نبایست بد بیاید. به هرحال همشهری خودشان این آش را برایشان پخته است‌.)
نایین از جمله شهرهایی است که ویژگی ها و برجستگی های آن کمتر توی چشم ماآمده است. مای غریبه و دور از نایین، نه! مای همین نزدیکی ها. مای اردکانی و مای مثلاً میبدی. فعلا نایین را با آنهمه سوژه و نکته توی چشم نیامده باید بی خیال بشوم و اتومبیلم را در جاده انارک بیندازم و انگاه نرم نرمک وارد وادی خور و بیابانک بشوم.

سفرنامه انارک / آقای رافی✅نارُسینه
هفتاد و پنچ کیلومتر راه را می کوبی و به انارک می رسی. درراه، دو طرف جاده بوته های خودرو که بیشتر درمنه هست به چشم می خورد. این قبل از هرچیز برای من که در حاشیه بیابان زیسته ام یاد آور سفینه آرام صحرا (شتر) است. در منه در سرلیست منوی در خواستی سفینه آرام قرار داد. و تا آنجا که شنیده ام این یک قلم خاصیت قویِّ انگل زدایی دارد. شترداری و ساربانی و قافله باشی و قافله سالاری انارکی ها مثل طبع شعر جندقی ها و خوری ها شهرت کشوری دارد. اکنون هم که شهر پر است از اتومبیل های مختلف و بیشتر پلاک اصفهان یک محله به نام قافله گاه دارند.
نارُسینه نام قدیمی و شاید بشود گفت نام باستانی انارک است. (این ادعا احتیاج به بررسی دارد. امثال فریدون جنیدی باید نظر کارشناسی خود را بدهند).
نارُسینه در دامنه یک کوهک پناه گرفته است. برخی از خانه ها به طرز تماشایی بر کول هم سوار شده وحالت مطبقی گرفته اند و همچین آرام و خطر از بیخ گوش رد شده، سربه دامن مهربان کوهک گذاشته اند. ای کوهک! یادت باشد که من تورا با صفت مهربانی ستودم. و این کوهک و چند و چندین کوه و کوهک دیگر خدا می داند چقدر حق به گردن تاریخ نارسینه دارد. فعلا در می گذرم.
به نظرم نارسینه کانال ورودی ما به دوره های قدیمی و باستانی است. این شهر تنها شهری است در این گستره بیابانی که انسان شک می کند که پهنا و گستره خدماتی و اقتصاد معدنی اش بیشتر است یا عمق تاریخی و فرهنگی اش؟ هرچه هست شایسته نام و شهرتش بوده و از این به بعد نیز می تواند باشد. اما من به سهم خودم کار با "گستره و عمق" ندارم، بی آنکه انارک را دیده باشم، خود به خود دوستش داشته ام. صرفا به خاطر یک نفر. به خاطر خاطره نیک از یک نفر، به خاطر یک رشته رفتار مهرآمیز و کمیاب از یک نفر. او می توانست مثل دیگران خاطره نیک و رفتار مهرآمیز و کمیاب از خودش به جا نگذارد، اما گذاشت. چون سرشتش اقتضای چنین رفتاری را می داشت. این یک نفر را درست یا نادرست نماینده تام و تمام این شهر پنداشته بودم. این یک نفر دبیر زیست شناسی ما در میبد، آقای عبدالرحیم قانعی بود. این مرد نجیب، با روحیه قابل تحسین ارتباطی، همواره در میبد از محبوبیت فراوانی بر خوردار بوده است و برخوردار خواهد بود.
از همه جای این شهر تایخ کهن دارد می تراود و به حس های چند گانه ات نزدیک و نزدیکتر می شود. اگر گوش شل بدهی، گویش ویژه و دیرفهم آنها قبل از واژه نارسینه و قبل از استیل ساختمانی و گذربندی ها و مصالح کار رفته به کهنسالگی و دیرینگی نارسینه گواهی می دهد. گویش آنها سرشار از واژه های باستانی با طرز تلفظ ویژه، حنجره تربیت شده نارسینه ای را می طلبد. (آقای ابراهیمی از همکاران فرهنگی ما، اهل و ساکن انارک واژگان و ضرب المثل های انارک را گرد آورده و به چاپ رسانده اند. و این خدمت کمی نیست.)
و دیگر از نشانه های دیرینگی وجود یک چهارطاقی است که اهالی آن را آتشکده می نامند.
این هم گواهی دیگری بر دیرینه سالی شهرگرفته می شود. نمونه بزرگتر این چهارطاقی را می شود در نیاسر کاشان دید. و همچنین است نمونه دیگر آن در ابیانه که" هرپک" می نامندش. این جور ساختمان های گنبدی شکل چهار طاقی نیایشگاه پدران باستانی ماست. مردم آنها را آتشکده می خوانند. و هیچ بعید نیست که آنها اساسا بر آمده از آیین "بهدینی" نباشند و به آیین های دیگر که آتش را و دیگر مظاهر طبیعی را مقدس می داشتند، تعلق داشته باشند. (این حرف نیز مانند دیگر ادعاها نیازمند نظر کارشناسی است. من گمان خطاپذیر و شاید اشتباه آمیز خودم را سرقلم آوردم.)

✅شهر چهاربرجه
شنیده بودم که انارک روستایی است چهاربرجه. چهار برج بر سر چهار کوهک. چنانکه دامغان به طرز مبالغه آمیزی شهر صد دروازه لقب گرفته است، انارک نیز به این چگونگی (چهار برجی) شناخته شده است. برج ها می توانم بگویم همگی جنبه نگهبانی دارد و به وقتش به عنوان سنگر دفاعی تغییر کاربری می داده است. زیاد طول و عرض شهر را نپیمودم و فرصت نبود حتی بروم بر جای بلند بایستم و اطراف را دید بزنم. اما آنچه دیدم دو برج بود، قد کشیده بر سر دو کوه. به لحاظ مکان یابی فوق العاده بود و حکایت از هوش نظامی و تدابیر پیش دستانه و هشدار باشانه اهالی داشت.

✅نقل یک خاطره
روستایی است در اطراف بهاباد در مسیر کوهبنان، به نام ببروئیه (بر وزن بفروئیه). با آنکه این روستا دردو جهت برج نگهبانی داشته است، اما همواره بدون هر گونه مقاومت قابل توجه مورد دستبرد قرار می گرفته است. و اهالی از دست این دسته های دزد غارتگر مسلح نزدیک بوده است خان و مان خود را یکسره رها بکنند و به شهر ها یا مراکز پرجمعیت بروند. این قضیه مربوط است به دوره دزد بازار احمدشاه. سر دسته یکی از این دزدان که از کردار زشت خود توبه کار شده بوده، یا از فرط پیری می رفته است تا دوران از کار افتادگی را سپری بکند، بزرگان روستا را فرا می خواند و می گوید: روستای شما تا خدا خدایی می کند باب دندان امثال ماست. این پیشنهاد را به عنوان قدرشناسی از شما به یادگار می گذارم. باشد که از ما راضی باشید. آخر باید پیشتر فهمیده باشید که شما همه اش از برج ها "می خورید." ونه از کمبود تفنگ سرپر و چوب و چماق و مردان زور آور. شما نمی خواهد چند برج مسخره و بی مصرف داشته باشید که" بودش" بدتر از " نبودش" هست. تنها یک برج بر سر آن کوه مقابل- با اشاره انگشت مکان دقیق را نشان روستاییان می دهد- بسازید، اگر بعد از این یک دزد توانست به روستای شما رخنه بکند، هرچه فحش دارید نثار من بکنید.
از فردای آن روز زن و مرد روستا کارهای مزرعه را تعطیل، به طور دسته جمعی مشغول ساختن برج پیشنهادی می شوند. نشان به آن نشان که دیگر با بودن این برج، روستا در امن و امان زیست تا آنکه رضا شاه آمد و مشکل ناامنی را رفته رفته حل کرد.

سفرنامه انارک / آقای رافی

انارک در محاصره چند کوه و کوهک جدا ازهم و "بیخ در بیخ" قرار دارد. درواقع باید گفت انارک به برکت این کوهها و کوهک ها به طرز گزندناپذیری در حصار طبیعی قرار گرفته است. اهالی تنها باید زحمت ساختن برج آنهم با سنگ های لاشه پای کوه به خود می داده اند. تازه، این باروهای بلند و پرپهنا با سنگ های صخره ای و "پیکور پس زن" چه دخلی به باروهای رخنه پذیر خشت و گلی دارد که با نفوذ مقدارکی آب خیس می خورده اند و با طوفانکی درشان لرزه می افتاده است. به برکت همین حصار طبیعی بوده است که اکنون هیچ گونه آثار قلعه نشینی برخلاف جندق و بیاضه در این شهر دیده نمی شود. می شود گفت انارکی ها در هیچ دوره ای بخصوص از زمان نهضت مشروطه خواهی تا اواخر سلطنت احمد شاه، در مخیله شان هم کندن خندق و قلعه بندی خطور نکرده است.
با این حساب است که انارک می توانسته نسبت به روستاهای دیگر محفوظ تر و ایمن تر و در نتیجه آغوش بازتر و مشهورتر باشد. بی جهت نیست که در تاریخ چندصد ساله اخیر انارک به عنوان چهار راه ارتباطی اینقدر مرکر توجه و محل فرود و بارانداز راهگذران کاروانی و زیارتی و بازرگانان مثلا یزدی و کرمانی قرار گرفته است. واگر می بینیم که شتر داری و پیشه ی نسبتا ناندارِ قاقله داری و قافله سالاری و ترابری و ترانزیت کالا در انارک شکل گرفته و گسترش پیدا کرده است، باز از سر دولت امنیت تضمین شده بوده است. وباز اگر می شنویم که تاراجگرانی چون علیخان ورامینی ترجیح داده اند که در این نقطه یکجانشین بشوند و دست از شرارت و تبهکاری بکشند، باز به خاطر همین امنیت ساختار مند و تضمین شده بوده است. آخر امنیت، مطلوب همه هست. حتی مطلوب دزدان" تیره روان" دوره گرد است. همانان که کارشان و رسمشان و نانشان و آوازه و افتخار دروغینشان در برهم زدن امنیت روانی و مالی و غذایی مشتی مردم بی پناه و بی سرپناه خلاصه می شود.

✅دروازه ورودی و خروجی
نقشی که انارک در کشور بازی کرده است، فعلا به کنار. در ارتباط با خورو بیابانک پیداست که حکم دروازه خروجی و ورودی برای این ناحیه داشته است. در تاریخ معاصر ندیدم که به لحاظ تقسیمات کشوری انارک جزو آبادی های هفت گانه یا قرا سبعه (جندق و بیابانک یا خور و ببابانک) شمرده شده باشد. چنانکه حوزه انتخابیه آنها از روزی که مجلس شورا بر پا شده، از هم سواست. و از صحبت های جسته گریخته جندقی ها و فرخی ها و خوری ها هم متوجه شدم که آنها انارک و چوپانان را جزو اجزای سرزمینی خود به حساب نمی آورند. انارک و چوپانان را بیشتر ادامه نایین و وصله تن نایینی ها می شمارند، اما با وجود همه این تقسیمات ظاهری و موردی، تاریخ انارک و زندگی انارکی ها با تاریخ و زندگی اهالی خور و بیابانک به شکل اندام واره در پیوند بوده و هیچگاه حالت بده بستانی خود را از دست نداده است. نوعی هم سرشتی و هم سرنوشتی آنها را به طرز گسست ناپذیری پیوند داده است. پیوندها همه گونه هست. از پیوند های وجدانی و آیینی بگیرید تا پیوندهای ازدواجی و معیشتی و زیستی و امنیتی و اقتصادی و تجاری. مثلا اگر خور و ببابانک از ناحیه کاشان و ورامین دچار ناامنی می شده است، اول از همه بادِ این ناامنی به انارکی ها می خورده است. اول از همه پیه آن به تن انارکی ها می خورده است. بعد از خبر گیری و خبر رسانی انارکی ها بوده است که مثلا نایب حسین کاشی و فرزندان خلفش "ماشاالله خان" و" سرتیب" و "سرهنگ" به صورت ادواری و چرخشی در منطقه راه می افتاده اند و دامنه تاراج را تا " ایراج" و " اُردیب " و "بیاضه" در جنوب خور، نزدیکی های رباط پشت بادام می کشانده اند. به یقین برای انارکی ها گذر از " ریگِ جن" در تاریکی توهم زای شب ظلمانی کویر، آنچنان ترسناک نبوده است که خبر سرازیری نایب حسین و یاغی های تفنگدار او را شنیده و نشنیده به خور و بیابانکی ها گزارش می داده اند.

✅آخرین حلقه
دیگر نیم روز شده بود و بایست به مسیرم ادامه می دادم. خوشبختانه چندان گرسنه نبودم. چراکه صبحانه را به نظر خودم مفصل برگزار کرده بودم. اصولا در سفرهایی که تنها رهسپار می شوم، چندان در بند خورد و خوراک و استراحت نیستم. چه جوری بگویم؟ بیشتر اهل دیدنم. پرسیدنم. و چیز دانستن. دغدغه مندم. دست خودم نیست. نوعی لذت کشف و حسِّ تازه یابی مرا فرو می گیرد. آنسان که گاه غریزه گرسنگی ام را تحت الشعاع قرار می دهد. در سفرهای برون مرزی نمی دانم چرا؟ این حالت گاه به نحو بیمار گونه در من شدت پیدا می کند.

خیال رفتن داشتم که چشمم به تابلوی موزه خورد. این یکی را با همه شتاب و تنگنای وقت، اگر نه بازدید، دست کم باید دید می زدم. ....و چه خوب شد که دید زدم!
در این موزه با همه اختصار و با همه جا تنگی و فضای بسته، اشیاء و اقلام جور واجور، به نمایش در آمده بود:
از نمونه هایی از وسایل زندگی، ابزار های پخت و پز و حمام و غیره، بگیرید تا مثلا تصاویری از حیات وحش و گیاهان خودرو و نمونه سنگ های رنگارنگ معدنی و ...
سفرنامه انارک / آقای رافی بالاخره همت آقای ابراهیمی انارکی کار خود را کرده بود.
منتهاخیلی از اشیاءِ به نمایش در آمده خاص منطقه و شاخصه انارک نبود. در همه جای ایران به وفور می شد آنها را پیدا کرد. مثل دولچه حمام و سینی کنگره دار و نقش دار مسی، و از این قبیل. همین امر عطش بازدید را در من به نحو محسوسی فرو می کاست. اما آنچه جز در انارک یافت شدنی نبود، به وسایل و تجهیزات قدیمی مربوط به معدن سرب نخلک بر می گشت. این یکی برایم جذابیت موزه ای داشت و در واقع شروع یک بازدید هیجان آمیز و درس آموز به شمار رفت.
فرغون و چراغ های کاربیتی، در پوش قطور فلزی که زبری و زمختی سنگ های نتراشیده کوه را با خود داشت، و پالان شتر که دو طرفش چهارتا از این پیت های حلبی چهار گوش چهل لیتری، برای حمل آب و نفت به معدن نخلک، قرار داده بودند،...‌‌ و وسایل دیگر از این دست که لیست کامل آن خواننده را خسته می کند و قبلش نویسنده را به چانه گرمی و پرگویی می کشاند.
برایم جالب بود همه ابزار آلات معدنی که در این بخش در معرض بازدید گذاشته بودند، توسط آلمانی هایی که در معدن کار می کرده اند، ساخته شده بود. زمان دقیقا برمی گشت به دوره رضاشاه. (رضا شاه هم هرچه فکرش می کنم بیشتر دوست داشته است با آلمان ها ایاغ باشد و جناغ بشکند تا انگلیسی ها. منتها رعایت موقعیت مسلط انگلیسی ها را می کرده است. قبل از رضاشاه در دوره سید ضیا و "مملکت بی شاه" اسناد نشان می دهد معدن انارک در دست "قشون جنوب" یعنی انگلیسی ها بوده است. حال چه طور شده است که آلمان ها طعمه را از دست انگلیسی ها ربوده اند؟ محتاج به کندو کاو تاریخی است.)
شاید انارک نخستین جا و آخرین جایی باشد در ایران که دیرینگی اش با سابقه یک معدن سنجیده و تخمین زده می شود. هیچ بعید نیست که اصلا انارک، در مسیر معدن نخلک، اگر نه احداث وایجاد، دست کم به شکل یک واحد روستایی قابل احترام با ویژگی های قابل مطالعه در آمده باشد. خانم شهمیرزایی (راهنمای موزه) پا را از این حرفها بالاتر می بَرَد و تاریخ اکتشاف و بهره برداری از معدن را تا ۲۵۰۰ سال پیش. عقب می بُرد! من این حرف را باور نکردم و ترجیح دادم به روی خودم نیاورم....


ادامه دارد.

مقالات دیگر...