شهر بهاران(بهارستان)

تا پا به شهر خوب بهاران نهاده ام
گویی به شهر خویش رهی نو گشوده ام
گفت اصفهان خوشست به اوای زنده رود
بی زنده رود او به صفاهان روم چه سود
اینجا صفای کوه ودمن پاک وبی غش است
دارد هوای پاک که محبوب و دلکش است
صحرا پراز شکوفه وگلهای لاله گون
چون فرشی ازبهار که بوده به تیسفون
کبکان خوش خرام به هنگام صبحدم
ایند و نغمه ها به سرایند دم به دم
وقت غروب ورفتن خورشید شامگاه
زیباست اسمان زلالش ز نور ماه
رقص ستارگان ز پس شاخه های بید
شادابی ونشاط وصفارا دهد نوید
کهپایه های خرم و ازادی وحوش
بیننده را برد به فضایی زجنب وجوش
در پارک کوهساروبلندای این دیار
هر کس رود دمی بزداید زدل غبار
با جنگلی زسرو ودرختان رنگ رنگ
کز ابتدای شهر کشیدست بیدرنگ
تا انتهای شهر به دامان کوهسار
گردیده وعده گاه همه مردم دیار
اینجا جماعتی زهمه قوم درهم است
بی حاصل وفقیر زعقل وادب کم است
از کوچه های شهر اگر کرده ای گدر
بر مه رخان شهر اگر کرده ای نظر
شیراز وترک سیم وشش را رها کنی
صد شهر عشق را چو بخارا فدا کنی
این شهر محوریست زدانایی وادب
گر گویمش یهشت ندارید زمن عجب
گوید رجا چو مدح بهاران به صد غرور
خواهم من از خدا بدهد لدت حضور
(محمد رجایی انارکی)