خاطره به یاد ماندنی از "کله پاچه"

مطلب جالب زیر از آقای غفاری انارکی می باشد که ار صفحه فیس بوک انارک نیوز برایتان می آورم.

در ارتباط با مطلبى كه در باره كله پاچه در انارك نيوز خواندم. سال ١٩٧٥ بعد از چند ماهى كه در انگلستان بودم با دختر خانمى آشناشدم بنام پت ، كه كارمند بانك بود ، بعد از چند جلسه از او خواستم تا براى نهار به منزل من بيايد و در صورت امكان يكى از همكارانش را هم با خود بياورد تا با پسر خواهرم كه تازه از ايران امده بود آشنا شوند.
من و سعيد خواهر زاده ام براى اينكه دخترها را خيلى سورپرايز كنيم ، كلى در باره اينكه چه غذايى تهيه كنيم با هم مشورت كرديم ، سرانجام به اين نتيجه رسيديم كه بهترين غذا يك غذاى اصيل ايرانيست ، بله ، كله پاچه !!!
من كه تا ان زمان از تهيه كله پاچه فقط خريدنش را انجام داده بودم ، و هرگز حتى ساختنش را هم نديده بودم ، با مراجعه به يك سوپر ماركت پاكستانى يك كله و چهار پاچه گوسفند خريدم ، روز موعود افتاديم به جون كله و پاچه ها تا آنها را تميز و " اصلاح " كنيم ، بعد از يكى دو ساعت كلنجار با كله پاچه ها تصميم گرفتيم به اندازه كافى تميز شده ، كله را در قابلمه و پاچه ها را در چهار طرف آن چيدم ، ساعت حدود دوازه ظهر پت همراه يكى از دوستان همكارش آمدند ،
وقتى در را باز كردم ، پت و روث اول نگاهى به هم و بعد به ما كردند و با حالتى كه معلوم بود از موضوعى ناراحت هستند ، از من پرسيدند اين بوى چيه كه از تو خونه مياد ، من با غرور گفتم ما براى شما يك غذاى اصيل ايرانى تهيه ديده ايم ، وقتى انها را به اتاق نشيمن راهنمائى كردم و سعيد را به روث معرفى نمودم ، متوجه شدم آنها از بوى كله پاچه زياد خوششون نمياد ، بعد از لحظه اي پت و روث از ما خواستند اين غذاى اصيل ايرانى را از نزديك ببينند ، ما آنها را به طرف اشپزخانه هدايت و من در قابلمه را باز كردم ، پت و روث نزديك آمدند ، و تا آن كله را با چشمان باز كه به انها خيره شده بود و چهار تا پاچه را اطراف آن ديدند ، جيغ زنان از خانه فرار و هر چه من اصرار كردم كه گول ظاهرش را نخوريد غذاى لذيذى است به گوششان نمي رفت ،
آنها پا در يك كفش كرده كه تا اين قابلمه غذاى لذيذتون را از خونه بيرون نبريد ما داخل خونه نمي شيم ، بلاخره من مجبور شدم قابلمه را ببرم ته باغچه خونه ، تمام درو پنجره ها را باز و اسپرى خوش بوكننده تو تمام خونه بپاشم تا خانمها بيان تو ، و بعد از اينكه آنها از حالت شوك بيرون آمدند همگى براى صرف نهار به يك رستوران رفتيم ،
وقتى از دانشگاه فارغ التحصيل و از پت تقاضاى ازدواج كردم ، به من گفت ، با خوشحالى قبول مي كنم ، اما به يك شرط كه هرگز فكر پختن كله پاچه نكنى ، سعيد هم با روث ازدواج كرد ، و ما هر وقت هوس كله پاچه مي كنيم بايد يك سرى بريم ايران .